دسته: بزرگترها
مینی مال من
نیایش

نیم فاصله
نیم فاصله کتابی است شامل 172 عبارت که در گرافیکی ویژه پیچیده شده است! 172 عبارت کوتاه که در هر یک داستانی بلند پنهان است!
میگویند باید جوری بنویسی که بشود در یک نشست خواندش. چون کسی حوصلهی خواندن ندارد. خب ما هم جوری مینویسیم که بشود در یک نشست خواندش. حتی پیش از نشستن! یا شاید هم پس از برخاستن. خلاصه اینکه خلاصه است و خلاصهنویسی سرنوشت ماست. فقط هم خلاصهنویسی نیست؛ خلاصهخوانی و خلاصهگویی و خلاصهبینی و دیگر خلاصهها با نسل ما به دنیا آمدهاند. کمی سردرگم میان بودن و نبودن! درست مثل نیم فاصله که هم فاصله هست و هم نیست! این نوشتهها حرف دل است. حرف دل را نمیتوان تا ابد بر زبان نیاورد. اگر بر زبان نیاید، از چشم میزند بیرون. بهتر است سخن بر زبان بیاید تا بر چشم. مهدی روزرخ (م.مسافر)چشم ها نبودند
چشم ها نبودند
آن روزها نمیدانستم در حال خلق خاطرهام. ولی فرقی هم نمیکرد. من همان کاری را میکردم که در توان داشتم. الان هم برای تعریف خاطره، همین کار را میکنم. کاش بتوانم همهی آن لحظات را همانگونه که حودم در حال دوباره زیستنشان هستم، بازگو کنم... آن طور که خاطرهی شما نیز بشود. اگر ان برای شما اتفاق افتاد، شما هم برای دیگران نقلش کنید. بگذارید خاطرهی من و شما، خاطرهی آنها نیز بشود و... (پشت جلد کتاب چشم ها نبودند )کافکا این کتاب مجازی نیست
«کافکا، این کتاب مجازی نیست» سفری است میان ادبیات و دنیای دیجیتال، پلی بین گذشته و آینده، میان صفحات کاغذی و تارهای نامرئی اینترنت. ترانه وفایی در این اثر، با نگاهی تازه به آثار فرانتس کافکا، پیوندی شگفتانگیز میان ادبیات کلاسیک و جهان مجازی امروز برقرار کرده است.
این کتاب شامل پیامهایی است که راوی خطاب به کافکا مینویسد؛ پیامهایی که در آنها گرگور سامسا، شخصیت اصلی «مسخ»، به عنوان سرمنشأ دنیای دیجیتال معرفی میشود. گویی او نخستین انسانی است که از دنیای واقعی بیرون رانده شده و در فضایی جدید، مجازی و بیمرز، بازتعریف شده است. نویسنده، با زبانی گاه خودمانی و گاه رسمی، روایتهایی از اینترنت، فناوری و تأثیر آنها بر زندگی مدرن را با ادبیات کافکایی درهم میآمیزد.
«کافکا، این کتاب مجازی نیست» تنها یک تحلیل ادبی نیست؛ بلکه دعوتی است به اندیشیدن درباره جایگاه انسان در دنیای دیجیتال، تحولی که مانند «مسخ» گرگور، اجتنابناپذیر اما درعینحال تأملبرانگیز است.
از متن کتاب:
«روزی کودکی که در قرن بیستم زندگی میکرد، در حال بازی با جعبهای پر از ذرات ماسهای شکل بود. او آرزو میکرد روزی همه آدمها یک جعبه جادویی داشته باشند، مثل جعبه نقاشیاش، که بتوانند با کمک آن در همان لحظه هر کسی را که میخواهند ببینند، هر سؤالی دارند بپرسند و حتی تکالیفشان را انجام دهند!
بسیار از آن زمان گذشت... و اینترنت آمد.»