برچسب: ترجمه
سرباز پیسفول
90,000 تومان
بعضی وقتها که از آن همه شیطنت کردن خسته میشدیم در قسمت کمعمق نهر دراز میکشیدیم و حرف میزدیم و اجازه میدادیم که رودخانه موجهای کوچکش را از روی ما عبور دهد. یکبار مولی به ما گفت که دلش میخواهد همانجا و در همان زمان بمیرد. گفت نمیخواهد فردایی بیاید. چرا که هیچ فردایی به قشنگی امروز نخواهد بود.