دسته: تالیف
آخرین گاوهای دنیا
آنها نيز عاشقند؟
از پنجره
از متن کتاب : از پنجره
به یاد موجود زبر و زرنگی که بعضیها وقتی میخواستند صدایش بزنند، هیچی نمیگفتند؛ فقط نگاهش میکردند. تا اینکه یک نفر از راه رسید و کمکم به اسم صدایش کرد. راستی، شما هم اگر خواستید آن حضور را ببینید و بعد هم به اسم صدایش کنید، کافی است به آن سوی اشکهایتان بروید.ال ( نمیگردم، پیدا میکنم … )
---------
نسخه صوتی کتاب ال - فیدیبو
---------

او
او حضوریست جهان شمول... در پی حذف تمام مرزها و دیوارها. در گذر از تمام زمانها و فضاها و گاه در میان این متنِ آهنگین همسفر با نامهای آشنا... مارسل پروست، ژان پل سارتر و ... در این سفر شگفتآور باید همراهش شد. همراهِ او!
از متن کتاب: ➖ ويزايي براي ورود براي او در نظر گرفته نشده است. حتي به اتحاد كشورها و عدم اتحاد آنان توجهي ندارد. مواظب است. جاي بچهها را خوب ميشناسد. بوي چمن را كه حس ميكند ميداند كجا برود. از تمدن شهري با خبر بود. از باستان شناسها در مورد بناهاي تاريخي پرسيده بود. از الههها كه صحبت شد، به الهه باران كه رسيد مكث كرد. بوي باران را ميشناخت. او يكسره رفت و آمد ميكند.---------
نسخه صوتی کتاب او - فیدیبو
---------
- Add to Phrasebook
- No word lists for Persian -> Persian...
- Create a new word list...
- No word lists for Persian -> Persian...
- Copy
خاطرات قابل حمل
قصه های سفید
---------
نسخه صوتی کتاب قصه های سفید - فیدیبو
---------
بخشی از متنِ کتاب قصه های سفید : همه جا از کاغذ پُر بود. کاغذهایی که با جوهرهای مختلف سیاه شده بودند. قلمش را برداشت. بر کاغذ سفید گذاشت. کاغذ منتظر قلم. قلم منتظر نگارنده ی سطرها. و واژه ها منتظرتر.مینی مال من
نیم فاصله
نیم فاصله کتابی است شامل 172 عبارت که در گرافیکی ویژه پیچیده شده است! 172 عبارت کوتاه که در هر یک داستانی بلند پنهان است!
میگویند باید جوری بنویسی که بشود در یک نشست خواندش. چون کسی حوصلهی خواندن ندارد. خب ما هم جوری مینویسیم که بشود در یک نشست خواندش. حتی پیش از نشستن! یا شاید هم پس از برخاستن. خلاصه اینکه خلاصه است و خلاصهنویسی سرنوشت ماست. فقط هم خلاصهنویسی نیست؛ خلاصهخوانی و خلاصهگویی و خلاصهبینی و دیگر خلاصهها با نسل ما به دنیا آمدهاند. کمی سردرگم میان بودن و نبودن! درست مثل نیم فاصله که هم فاصله هست و هم نیست! این نوشتهها حرف دل است. حرف دل را نمیتوان تا ابد بر زبان نیاورد. اگر بر زبان نیاید، از چشم میزند بیرون. بهتر است سخن بر زبان بیاید تا بر چشم. مهدی روزرخ (م.مسافر)چشم ها نبودند
چشم ها نبودند
آن روزها نمیدانستم در حال خلق خاطرهام. ولی فرقی هم نمیکرد. من همان کاری را میکردم که در توان داشتم. الان هم برای تعریف خاطره، همین کار را میکنم. کاش بتوانم همهی آن لحظات را همانگونه که حودم در حال دوباره زیستنشان هستم، بازگو کنم... آن طور که خاطرهی شما نیز بشود. اگر ان برای شما اتفاق افتاد، شما هم برای دیگران نقلش کنید. بگذارید خاطرهی من و شما، خاطرهی آنها نیز بشود و... (پشت جلد کتاب چشم ها نبودند )کافکا این کتاب مجازی نیست
«کافکا، این کتاب مجازی نیست» سفری است میان ادبیات و دنیای دیجیتال، پلی بین گذشته و آینده، میان صفحات کاغذی و تارهای نامرئی اینترنت. ترانه وفایی در این اثر، با نگاهی تازه به آثار فرانتس کافکا، پیوندی شگفتانگیز میان ادبیات کلاسیک و جهان مجازی امروز برقرار کرده است.
این کتاب شامل پیامهایی است که راوی خطاب به کافکا مینویسد؛ پیامهایی که در آنها گرگور سامسا، شخصیت اصلی «مسخ»، به عنوان سرمنشأ دنیای دیجیتال معرفی میشود. گویی او نخستین انسانی است که از دنیای واقعی بیرون رانده شده و در فضایی جدید، مجازی و بیمرز، بازتعریف شده است. نویسنده، با زبانی گاه خودمانی و گاه رسمی، روایتهایی از اینترنت، فناوری و تأثیر آنها بر زندگی مدرن را با ادبیات کافکایی درهم میآمیزد.
«کافکا، این کتاب مجازی نیست» تنها یک تحلیل ادبی نیست؛ بلکه دعوتی است به اندیشیدن درباره جایگاه انسان در دنیای دیجیتال، تحولی که مانند «مسخ» گرگور، اجتنابناپذیر اما درعینحال تأملبرانگیز است.
از متن کتاب:
«روزی کودکی که در قرن بیستم زندگی میکرد، در حال بازی با جعبهای پر از ذرات ماسهای شکل بود. او آرزو میکرد روزی همه آدمها یک جعبه جادویی داشته باشند، مثل جعبه نقاشیاش، که بتوانند با کمک آن در همان لحظه هر کسی را که میخواهند ببینند، هر سؤالی دارند بپرسند و حتی تکالیفشان را انجام دهند!
بسیار از آن زمان گذشت... و اینترنت آمد.»