آیا تا به حال آثاری را خواندهاید و سپس در اینترنت معنای اتفاقات و نشانههای موجود در کتاب را جستوجو کردهاید؟ نویسندگان دوست دارند بعضی نکات را مبهم نگه دارند تا خوانندگان را به چالش بکشند. ده نفری که در این مطلب معرفی میشوند از مهمترین و مشهورترین منتقد ادبی دنیا هستند:
هَرولد بلوم
هَرولد بلوم معروفترین منتقد ادبی دنیاست. بلوم اهل نیویورک است و در سال 1930 به دنیا آمده است و همه نویسندگان مهم جهان از ویلیام ووردزورث گرفته تا ویلیام شکسپیر و حتی انجیل را هم نقد کرده است. بلوم 40 کتاب مختلف نوشته است که نیمی از آنها نقد ادبی هستند. در سال 1955 هم به دپارتمان زبان انگلیسی در دانشگاه ییل پیوست و حالا در سن 88 سالگی در دانشگاه نیویورک تدریس میکند.
میچیکو کوکاتانی
منتقد ژاپنی-آمریکایی قبلاً منتقد اصلی کتاب در نیویورکتایمز بود و حتی برنده جایزه پولیتزرِ نقد در سال 1998 شد. کاکوتانی به بیان مستقیم و بیپرده نظرات خود مشهور است.
آندرو لانگ
اگر عاشق داستانهای فولکلور و قصههای شاهپریان هستید باید آندرو لانگ، منتقد اسکاتلندی را بشناسید. او که در سال 1844 به دنیا آمد علاقه زیادی به اسطورهشناسی و تاریخ شفاهی داشت. کتاب قصههای شاه پریان لانگ مجموعهاز داستانهای کودکان است که بین سالهای 1889 تا 1913 جمعآوری شده است.
ماری مککارتی
در دهه 1950 و 60 میلادی ماری مککارتی، نویسنده آمریکایی به بررسی موضوعات خلاف عرف جامعه چون سقط جنین معروف شد. خانم نویسنده در سال 1912 به دنیا آمد و تصمیم داشت بازیگر شود اما نویسنده شد و با نگارش رمان «دوستانی که دارد» مورد تایید منتقدین قرار گرفت. مککارتی به گفتن عقاید خود معروف بود و شاید به همین دلیل یکی از مورداحترامترین منتقدین دوره خود بود. یک بار در نقدی از یوژن اونسکو نوشت «او هم مانند نویسندگانی چون فاررل و درایزر هیچ دانشی نسبت به کلمات و جملهبندی ندارند اما با قدرت به حرفه خود چسبیدهاند.» پیش از مرگش در سال 1989 خبرنگار گاردین از او پرسید «چرا هیچوقت از نوشته دیگران راضی نیستید؟» پاسخ داد: «چیزهای زیادی برای تنفر وجود دارد.»
اریک گریفیث
اریک گریفیث استادی محبوب در دانشگاه کمبریج بود و نویسنده اهل لیورپول را با نام «اریکِ بیپروا» میشناختند. زیرا خیلی رُک و تند حرفش را میزد. گریفیث هر متنی را کلمه به کلمه تفسیر میکرد و در مطلبی توضیح داده بود که کافکا چگونه با کلماتی چون «اگر» و «اما» در داستانهایش لحنی کافکایی میسازد.
اِلِین شووالتر
شووالتر تمام عمر و حرفهاش را صرف خلق روشی جدید در نقد با مرکزیت زنان کرد تا زنان هم در در رشتهیِ نقد حرفی برای گفتن داشته باشند و معتقد بود نقد ادبی پر از روشهایی مردانه شده است. در دهه 1970 میلادی اصطلاح «گاینوکریتیسیزم» را ایجاد کرد که به معنای «چارچوبی زنانه برای بررسی ادبیات زنان» بود. شووالتر معتقد بود دنیا نباید تلاش کند زنان را در سنتهای مردانه جا دهد و باید انقلابی زنانه تمرکز کند.
جیمز وود
جیمز وود با عنوان منتقد ادبی اصلی در گاردین شهرت کسب کرد و از سال 2007 به عنوان منتقد ادبی در نیویورکر مشغول به کار شد. فایننشال تایمز در سال 2008 وود را بهترین منتقدین ادبی نسل خود معرفی کرد. وود به روش زیباییشناختی در نقد ادبیات معتقد است. در سال 2015 و پس از دریافت جایزه نوبل ادبیات توسط کازوئو ایشیگورو نوشت در داستان «ترکم مکن» صحنههایی وجود دارد «که آنها را میتوان جزء ده صحنه کسلکننده دنیای ادبیات» جا داد. وود معتقد است رئالیسم مهمترین روش ادبی دنیا است و دو رمان هم نوشته است. اخیراً اعلام کرد پس از خواندن نقد داستانهای خود توانایی انتقاد شدید از دیگر نویسندگان را از دست داده است.
استفن گرینبلات
استاد دانگشاه هاروارد 7 کتاب درباره شکسپر و دنیای کلمات دوره الیزابت نوشته است. در دهه 1980 میلادی مکتب «نقد جدید» را بنیان نهاد که اعتقاد داشت نویسندگان نمیتوانند بدون توجه به محیط اطراف خود بنویسند و «هیچچیز از هیچچیز نمیآید و حتی شکسپیر هم از این موضوع مستثنی نیست.»
تزوتان تودوروف
در دهه 1970 میلادی تزوتان تودوروف، منتقد بلغاری-فرانسوی از مفهوم «خیالی» سخن گفت که از نظر او زیرمجموعه داستانهایی است که با وجود موجودات فراطبیعی شکل میگیرند و سبب میشود خواننده واقعیت را زیر سوال ببرد. مثلاً در داستان «گربه سیاه» نوشته ادگار آلن پو، قاتل مطمئن نیست که یک حیوان یا موجودی شرور او را مورد تعقیب قرار داده است. تودوروف در رشتههایی چون تاریخ، جامعهشناسی، و فلسفه هم درس خواند