اگر هگل آن فیلسوفی نمیشد که شد، ممکن نبود سرودی با نام «الئوسیس»، از شخصی با نام گئورگ ویلهلم فردریش هگل، برجا بماند. «الئوسیس»، ازاینرو که هگل هگل است، «الئوسیس» است، و از همینرو اطلاق شعر یا سرود بدان خالی از اشکال نیست. این متن را نمیخوانیم مگر از آن حیث که دریابیم هگلِ فیلسوف چه مسیری را پیمود تا شد آنچه شد. مثلاً ممکن است با توجه به تاریخ نوشته شدن «الئوسیس» (۱۷۹۶) روحیهی جمهوریخواهی هگل را در آن بیابیم.(۱) یا، با تأکید بر این نکته که هگل «الئوسیس» را به هولدرلین تقدیم کرده، در فحوای رابطهی این دو غور کنیم (۲)، الخ. در پررنگترین حالت، «الئوسیس» بهمثابه مقدمهای بر روشِ دیالکتیکیِ هگل و آرای او دربارهی زبان چونان حامل و حافظ امر بیاننشدنی، در توضیح مسألهی منفیت، نمایانده میشود؛ بدین احتجاج که «راز الئوسیِ ‹پدیدارشناسی روح› همان راز سرود «الئوسیس» است؛ با این تفاوت که در اینجا [پدیدارشناسی روح] زبان قدرت سکوت را در اختیار گرفته و آنچه پیشتر همچون ‹حکمتِ ژرف› بهبیاننیامدنی جلوه میکرد، اکنون میتواند (از حیث ظرفیت منفیاش) در کُنهِ واژه پاس داشته شود…».(۳) بدینسان، نهفقط فقرهای از آرای هگلِ پیر بهواسطهی فراوردهای از هگلِ جوان توضیح داده میشود، بلکه از رهگذر آرای هگلِ پیر مقادیری تأویل دربارهی همان فراوردهی دورانِ جوانیِ او نیز فراهم میآید و بدان فراورده در سیرِ تحولِ اندیشهی او جایگاهی هبه میشود. مشروط بودنِ «الئوسیس» به کلیتِ فلسفهی هگل چنان بدیهی است که ممکن است هرگز به ذهنمان خطور هم نکند که قرائت آن را چونان متنی مستقل و منتزَع از تحول فکریِ او بیازماییم.
میدانم بررسی این سرود، جدا از نام هگل و سیر اندیشهی او، به معنای عدول از راه و روش هگلی است، اما بهقصد گریز از افتادن به دام هگلِ فیلسوف، نام او را عجالتاً از قلم میاندازم.
سراینده در همان سطر نخست به اسرار آیین الئوسی ارجاع میدهد: «آه! سِرِس، ای فرمانروای الئوسیس!»(۴) سِرِس نام رومی دِمِتِر است. بر اساس اسطوره، دمتر بدان سبب که زئوس با خواستهی او، مبنی بر بازگرداندن دخترش، پرسفونه، از سرزمینِ مردگان سر باز زد، چهره دگر کرد، به میان آدمیان آمد، و در شهر الئوسیس، در نزدیکی آتن، مسکن گزید. دمتر نوزادی انسانی را بهقصد جاودانه کردنَش به آتش سپرد، و چون مادر نوزاد شیون سر داد بر بلاهت آدمیان تسخرزنان هویت خود را آشکار کرد، اما پیش از بازگشت به جایگاه خود در میان خدایان، اسرارش را به تنی چند از آدمیان آموخت، بدین هشدار که اینها «اسرار مهیبی [است] که هیچکس نباید بههیچوجه از آنها فراتر رود یا دربارهشان کنجکاوی کند، زیرا هیبت ایزدان صدا را کنترل مینماید».(۵) این عبارات در سرود تناظر دارد با این سطور: «آنکه بخواهد از این دانش با اغیار بگوید/ باید به زبانِ فرشتگان سخن گوید.» (۶)
از مناسک سرّیِ رایج در معبد الئوسیس بسیار کم میدانیم، اما از مختصر توصیفات بهدستآمده پیداست که مناسک عیناً روایت اسطورهای را بازسازی میکند. میدانیم که کاهنان معبد بسیار ذینفوذ بودند؛ چنانکه ارسطو درواقع به سعایتِ همینان ناگزیر از آتن گریخت و در اشاره به ماجرای سقراط گفت: «آتن نباید برای دومینبار در برابر فلسفه دست به گناه بیالاید.»(۷) سراینده، بهافسوس، میگوید: «فرشتهی معصومیت که زمانی آدمیان را / بر این خاک افسون میساخت / بال گشوده و مزار انسانِ حرمتشکسته را ترک گفته- آتش حکمت کاهنانَت خاموش / نبشتهای در آیین مقدس برای ما نمانده… .»(۸) در این سطور بر تعارض حکمت خدایان و حکمت انسانی تأکید میشود. سراینده، بهعکس دیوگنسِ فیلسوف که در زمانهی تفوق کاهنان معبد بدانها ریشخندانه تاخته بود(۹)، حسرت به دل دارد که چرا از حکمت خدایان چیزی باقی نمانده است. او، بهعکسِ فیلسوفی چون هگل، که سقراط را بنیانگذار وجدان اخلاقی میداند و بر اصالت حکمت انسانی او صحه مینهد(۱۰)، با هرگونه داعیهی حکمت انسانی، سر ناسازگاری دارد.
مضمون دیگری که در این سرود مییابیم، نوآموزی و تشرف و رازداری است: «معانی منیعِ آن دانش گران / بهچشم نوباوگان اسرارت، چنان مقدس بود / که در نشانههای بیروح نمیگنجید»(۱۱)؛ در سطرهای بعد عهدی را که نوآموز با خود میبندند «ناموسِ عقل»ی میخواند که او را از مصاحبت با جانهای مسکین بازمیدارد و مُهرِ سکوت در باب اسرار آموخته در «شب مقدس» بر لبانَش مینهد. در سراسر سرود، فریاد پیندار، شاعر یونان باستان، را میشود شنید که خشمگنانه میگفت: «کسی که پیش از نزول به عالم زیرین آن را دیده سعادتمند است. او غایت زندگی را میشناسد. همچنین از آغاز آن آگاه است!»(۱۲) نتیجه اینکه، سرایندهی ما، در وهلهی نخست میان حکمت خدایان و حکمت انسانی تفاوتی ژرف قائل است، و در وهلهی دوم، حکمت خدایان را بر حکمت انسانی مُرجّح میداند و حسرت فقدان آن را میسراید. همهی اشارات او به سکوت و زبان در نسبت با آن راز مگو معنا مییابد که طنین گنوسیستیاش در سراسر سرود شنیده میشود…
حذف نام هگل در بررسی این سرود نشان میدهد که هر متنی از متفکری الزاماً در نسبت مستقیم و نامستقیم با کلیت آرای او واجد معنا و اصالت نمیشود. ممکن است متفکر ما در لحظهای از سیر تفکر خود بهتفنن مطلبی سر قلم برود. این مطلب را الزاماً نه میتوان در نسبت با سیر کلی اندیشهی او تفسیر و تأویل کرد، نه میتوان در فلسفهی او به جستوجوی عناصری برآمد که مؤید اشارات او در آن مطلب است. «الئوسیس» چنین مطلبی است. هگلِ فیلسوف را در آن نمیبینیم، و با استناد به آن نمیتوانیم بدو نسبت تشرف به نوعی گنوسیسم بدهیم.
پینوشت:
یک. لوکاچ، فیالمثل، با تعبیری از این دست، میکوشد ردِ افکارِ «هگلِ جوان» را چونان گذشتهی «هگلِ پیر» پی گیرد. ظاهراً مطلب چنان از نظر او بدیهی است که توضیح بیشتری لازم ندارد! نک: لوکاچ، گئورگ، هگلِ جوان، ترجمهی محسن حکیمی، تهران: مرکز، ۱۳۹۱٫ ص ۱۵۲
دو. ویلهلم دیلتای تعبیری از این دست ارائه کرده است. نک: دیلتای، ویلهلم، سرود و تجربه، ترجمهی منوچهر صانعی درهبیدی، تهران: ققنوس، ۱۳۹۴٫ ص ۵۰۵
سه. آگامبن، جورجو، زبان و مرگ، ترجمهی پویا ایمانی، تهران: مرکز، ۱۳۹۱٫ ص ۸۰٫ آگامبن با روشی هگلی به سرود «الئوسیس» در بستر کلی سیر اندیشهی هگل جایگاهی میبخشد و آن را از فراموشی مطلق به در میآورد. «الئوسیس» آخرین اثری میبود که از هگل به فارسی ترجمه میشد اگر آگامبن کل آن را در کتاب خود نقل نمیکرد!
چهار. همانجا، ص ۶۸
پنج. الیاده، میرچا، تاریخ اندیشههای دینی (ج ۱)، ترجمهی بهزاد سالکی، تهران: پارسه، ۱۳۹۴٫ ص ۳۵۴٫ برای شرحی دربارهی اسطوره و آیینِ الئوسی، جز این کتاب، نیز نک: الیاده، میرچا، آیینها و نمادهای تشرف، ترجمهی مانی صالحی علامه، تهران: نیلوفر، ۱۳۹۲
شش. پیشین، آگامبن، ص ۷۰
هفت. گمپرتس، تئودور، متفکران یونانی (ج ۳)، ترجمهی محمدحسن لطفی، تهران: خوارزمی، ۱۳۷۵٫ ص ۱۲۴۴ – ۱۲۴۵
هشت. پیشین، آگامبن، ص ۶۸ – ۶۹
نه. پیشین، گومپرس، ج ۲، ص ۷۰۰
ده. برای شرحی دربارهی نظر هگل درخصوص سقراط، نک: کییرکگور، سورن، مفهوم آیرونی، با ارجاع مدام به سقراط، ترجمهی صالح نجفی، تهران: مرکز، ۱۳۹۵٫ ص ۲۳۱ – ۲۴۷
یازده. پیشین، آگامبن، ص ۶۹
دوازده. پیشین، الیاده، ص ۳۵۳
هگل شاعر ، نه هگل فیلسوف
هگل
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
فلسفه
انتشارات او
منبع : شبکه آفتاب (مانی پارسا )