اومبرتو اکو (Umberto Eco) (زاده ۵ ژانویه ۱۹۳۲-درگذشته ۱۹ فوریه ۲۰۱۶) نشانهشناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطی، منتقد ادبی و رماننویس ایتالیایی بود.
اومبرتو اکو در شهر آلساندریا در استان پیدمونت به دنیا آمد. پدرش جولیو که در خانوادهای با ۱۳ فرزند بزرگ شدهبود، قبل از آنکه به جبههٔ جنگ جهانی دوم برود، حسابدار بود. در طول جنگ، اومبرتو اکو و مادرش جیووانا در دهکدهٔ کوچکی در کوههای پیدمونت زندگی میکردند. اومبرتو اکو پس از جنگ برای مطالعهٔ فلسفهٔ قرون وسطی و ادبیات وارد دانشگاه بولونیا شد. در سال ۱۹۵۴ مدرک لیسانس خود را با پایاننامهای که درمورد توماس آکویناس با عنوان مسایل زیباییشناسی در اندیشهٔ توماس قدیس نوشتهبود، دریافت کرد. در سال ۱۹۵۶ با بسط دادن تز دکترای خود اولین کتابش را با نام «مسائل اخلاقی سنت توماس» منتشر کرد.
در سال ۱۹۵۹ کتاب تکامل زیباییشناسی سدههای میانه را منتشر کرد. کتابی که در حکم تکامل رسالهٔ پیشین اومبرتو اکو است. کتاب سوم اومبرتو اکو در این مورد، حدود سی سال بعد در سال ۱۹۸۷ با عنوان «هنر و زیبایی در زیباییشناسی سدههای میانه» است.
اومبرتو اکو در سال ۱۹۶۱ وی در دانشگاههای تورینو، میلان و فلورانس و بولونیا فلسفه و نشانهشناسی تدریس کرد. اثر گشوده کتابی که با موضوع هنر مدرن در سال ۱۹۶۲ منتشر شد شهرت وی را آغاز نمود.
اومبرتو اکو در سپتامبر ۱۹۶۲ با رِناته رامگه، یک معلم هنر آلمانی، ازدواج کرد و از او یک پسر و یک دختر دارد. او در آپارتمانی در میلان و یک خانهٔ ویلایی در ریمینی سکونت داشت؛ در اولی کتابخانهای با ۳۰ هزار جلد کتاب و در دومی کتابخانهای ۲۰ هزار جلدی وجود دارد.
اومبرتو اکو بیش از ۳۰ دکترای افتخاری از دانشگاههای مختلف دنیا دریافت کرد که از آن جمله میتوان به دانشگاههای زیر اشاره کرد:
بعد از انتشار «نام گل سرخ» در اوایل دهه 1980 که موفقیت کم نظیری به دست آورد. اومبرتو اکو به یک سوپراستار به تمام معنی بدل شد. طوری که وقتی به یک کتاب فروشی در میلان می رفت. خیابان بند می آمد، دوربین عکاس ها مدام در پی اش بودند. بیش از 10 میلیون نسخه از آن فروش رفته بود. ایتالیایی ها درباره اش می گفتند که او حالت مریلین مونرو را پیدا کرده است. شهرت و تبلیغات پیرامون اکو به قدری در سال های دهه 80 بالا گرفته بود که خود او را نگران کرده بود.
برای آشنایی بیشتر با اومبرتو اکو بخش هایی از برخی مصاحبههای مختلف او را بخوانید :
اتوپیای دسترسی آزاد و کامل به اطلاعات (در اینترنت)، تقریبا به حقیقت پیوسته است. می خواهم بدانم الان دقیقا در چه نقطه ای هستیم و به کجا خواهیم رفت؟
این یک چالش برای گونه بشر است. اگر در گذشته بشر همیشه در تلاش بوده بیشترین طبقه بندی موجود ممکن را انجام دهد، اما حالا بیشترین اطلاعات را در اختیار دارد بدون کوچکترین طبقه بندی! این دانش یا ابراز طبقه بندی و اعتماد سازی هنوز اختراع نشده و انگار قرار هم نیست بشود. انگار همه خرسندند از این آشفتگی و سردرگمی زیر این حجم عظیم اطلاعات. الان اینترنت مثل قلاب ماهی گیری کار می کند که به لرزه در آمده و ماهی گیر فکر می کند ماهی بزرگی به چنگ آورده، در حالی که در نهایت یک قوطی کنسرو عایدش شده.شما در اینترنت متوجه نمی شوید که ماهی شکار کرده اید یا قوطی خالی کنسرو. در نظر بگیریم که شش میلیارد جمعیت زمین زمانی که در اینترنت گشت می زنند، شش هزار دایره المعارف متفاوت از خود به جای می گذارند؛ و این معنی «ناخوانایی مطلق». برقراری ارتباط و خوانا بودن همیشه مهم ترین مسئله انسان بوده است. در خدایان آمریکای جنوبی وجود دارد به نام «ElGrande Communicador» یعنی خداوندگار برقراری ارتباط و خوانایی. و اینترنت بیشتر و بیشتر این سوء تفاهم و ناخوانایی و کژفهمی را برای بشر تشدید می کند و در واقع یکی از میراث های بزرگ انسانی را از بین می برد.
پس پدید آوردن این دانش یک نیاز ضروری و فوری است؟
نه فقط دانش، بلکه ابراز فیلتر و تصفیه. حافظه فقط ضبط نمی کند، بلکه تصفیه و دورریزی هم انجام می دهد. در روان درمانی هم گاهی می روند سراغ چیزهایی که نباید پاک بشوند. اگر همه چیز در خاطر ما نقش ببندد، کارمان تمام است. پس اگر اینترنت فیلتر و تصفیه نمی کند، یک مدل حافظه بشری نیست.
در نهایت یک مدل هوش و حافظه «خدایگانی» است. اما متعلق به یک «خداوندگار تماما سفیه و سبک مغز» است. به خاطر این که زیاد چیز می داند( مزخرف و غیر مزخرف در هم مخلوط) و بدون سامان دهی، شاید به اسم«گوگل».
دقت کنید که تفاوت بین یک مشتری سلف سرویس و یک غذا خور حرفه ای، تفاوت در کیفیت آشپزی نیست، بلکه تفاوت در کمیت غذاست. سلف سرویسی ها می میرند، چون زیاد می خورند و از همه چیز می خورند، گوشت و پاستا و املت و نه البته خاویار.
چگونه تصمیم گرفتید به مطالعه ی زیباشناختی قرون وسطی بپردازید؟
تحصیلات مسیحی کردم و در دوره ی دانشگاه یکی ازسازمان های ملی دانشجویان کاتولیک را می گرداندم ، مسحور نظام فکری الهیات قرون وسطی و خداشناسی دوران ابتدایی مسیحیت بودم. رساله ام را در باره ی زیبا شناختی توماس آکواینس شروع کردم ولی درست پیش از آن که به انمام برسد، ایمانم ضربه ی سختی خورد. موضوع سیاسی پیچیده ای بود. من به جناح مترقی تر سازمان دانشجویی تعلق داشتم و این به معنای تمایل بیشتر به مسایل سیاسی و عدالت اجتماعی بود. جناح راست که از طرف پاپ دوازدهم حمایت می شد، ما را به کفر و کمونیسم متهم کرد و حتی مورد حمله ی روزنامه ی رسمی واتیکان قرار گرفتیم. این رویداد خواست بازبینی اساس فلسفی ایمانم را برانگیخت. ولی به مطالعه ی قرون وسطی و فلسفه ی آن با کمال احترام و بخصوص آکواینس عزیزم ادامه دادم.
هنوزهم با وسواس تلویزیون تماشا می کنید؟
به گمان من هیچ دانش پژوهش جدیی نیست که دوست نداشته باشد تلویزیون تماشا کند. تفاوت در این است که من اعتراف می کنم و نیز سعی می کنم از مطالبش در کارم استفاده کنم. اما هر چیزی را هم نمی توانند به خوردم بدهند. از هر نوع برنامه ای خوشم نمی آید، به درام علاقه دارم و به برنامه های مبتذل تمایلی ندارم.
بساری از داستان های شما بر اساس مفاهیمی بسیارزیرکانه نگاشته شده اند. آیا این امر پل زدن بین آثار نظری و داستان نویسی است؟ یک بار گفته بودید « آن چه را که در باره اش نمی توان نظریه بافی کرد باید روایت کرد.»
این اشاره ای است نه چندان جدی به جمله ای از ویتگشتاین. در واقع با آن که مقالات نشانه شناسی بسیاری نوشته ام، افکارم را در قالب داستان آونگ فوکو بهتر بیان کرده ام تا در مقالات نظریم. به طور کلی اغلب نظرات بدیع نیستند و به احتمال زیاد ارسطو قبلا به آن اندیشیده است. ولی با خلق داستان می توان به آن اصالت بخشید. مردان زنان را دوست دارند. این فکری تازه نیست. ولی اگر بتوانید با یک تردستی ادبی در باره اش داستانی عالی خلق کنید، ، کاری کاملا اصیل کرده اید. نهایتا فکر می کنم داستان همیشه غنی تر است، فکری است که در قالب رویدادی شکل گرفته و توسط شخصیتی با زبانی هنری نقل شده است. طیبعتا وقتی نظری تبدیل به مکانیسمی زنده می شود، پدیده ای کاملا دیگر است و قدرت بیان بیشتری دارد. از طرف دیگر، یک تضاد می تواند گوهرداستانی باشد. مقاله ای مبنی بر این نظر که کشتن زنان مسن جالب است محققا رد خواهد شد. این نظردر قالب داستان می تواند شکل «جنایت و مکافات» را بگیرد. شاهکاری از نثر که شخصیت آن نمی تواند در باره ی خوبی و یا بدی کشتن زنان مسن تصمیم بگیرد، و همین ناروشنی (تضادی که در نظریه وحود دارد) تبدیل به موضوعی چالش برانگیز و بوطیقایی شده است.
بزرگترین لذت شما چیست؟
داستان خواندن در شب. بعضی مواقع فکر می کنم شاید به عنوان کاتولیکی یاغی، هنوز صدایی در ذهنم مرا از خواندن داستان در طول روزمنع می کند چون زیاده از حد لذت بخش است. بنا بر این روز ها معمولا وقف مقاله نویسی و کار جدی است.
فکر می کنید موقعیت شما به عنوان پرفروش ترین داستانسرا، از وجهه ی شما به عنوان متفکر جدی در دنیا کاسته است؟
از زمان نشر رمان هایم، سی و پنج دیپلم افتخاری از سراسر دنیا دریافت کرده ام. با توجه به این امر فکر می کنم جواب به این سوالتان باید منفی باشد. در محیط دانشگاهی استادان به نوسان بین روایت و نظریه پردازی توجه زیادی داشتند و غالبا، بیش از خود من، بین دو جنبه ی کارم چنین ارتباطی می یافتند. اگر دوست داشته باشید مقلات آکادمیکی را که در باره ی من نوشته شده اند، می توانم نشانتان بدهم. به علاوه، به نوشتن مقالات نظری ادامه می دهم. هنوز هم به مانند استادی که در تعطیلات آخر هفته می نویسد ـ و نه نویسنده ای که در دانشگاه هم درس می دهد، زندگی می کنم. به گردهمایی های علمی بیش تز از همایش های پن ( ـ-قلم ـ) می روم. شاید بتوان عکس آنچه را که مطرح کردید، گفت: یعنی کار دانشگاهیم، مانع از آن است که در نشریات عامه پسند، به من به عنوان نویسنده توجه شود.
آیا وقتی برای خواندن نویسندگان هم دوره ی خود دارید؟
زیاد نه. از موقعی که رمان نویس شدم، تعصب هم پیدا کرده ام، یا فکر می کنم رمان جدید از رمان های من بهتر است و دوستشان ندارم یا فکر می کنم از آن ها بدتراست و باز هم دوستشان ندارم.
چه کسانی بر شما نفوذ داستند؟
معمولا ازجویس و یا بورگس نام می برم تا مصاحبه کننده ساکت شود، در حالیکه این کاملا حقیقت ندارد. تقریبا همه بر من تأثیر گذارده اند. صد البته که جویس و بورگس مؤثر بودند ولی ارسطو، توماس آکواینس، جان لاک و بسیاری دیگر.
آیا هرگز کتابی به دیگران می دهید؟
هر هفته تعداد بسیار زیادی رمان، نسخه های اخیر کتاب هایی که دارم را برایم می فرستند و بنا براین هر هفته جعبه ای از کتاب ها پر می کنم و به دانشگاه می فرستم و آن را با این علامت در اختیار عامه می گذارم: کتابی بردارید و فرار کنید.
گفته بودید که بیشتر دوست دارید به عنوان فردی دانشگاهی بیاد آورده شوید تا یک رمان نویس. آیا جدا اینطور است؟
به یاد نمی آورم چنین گفته باشم زیرا که پاسخ به این سوال، با زمینه ی پرسش رابطه ی احساسی دارد. اما در این برهه، تجربه به من آموخته است که تولید دانشگاهی به آسانی از دگرگونی های نظری جان سالم به در نمی برند. ارسطو به این دلیل هنوز مطرح است که تعداد بیشماری از کتب دانشگاهی قرن گذشته به چاپ نرسیده اند. در حالیکه دائما رمان های بسیاری به چاپ می رسند. بنا براین، به یاد آورده شدن به عنوان رمان نویس بسیار محتمل تر است تا به عنوان یک نظریه پرداز. این ها شواهدی است مستقل از تمایلات من.
برخی از آثار اومبرتو اکو
- نام گل سرخ
- آنک نام گل
- آونگ فوکو
- جزیره روز گذشته
- بائودولینو
- مشعل جادویی ملکه لوانا
- گورستان پراگ
- شماره صفر
- اثر گشوده
- نظریهٔ نشانهشناسی
- نقش خواننده
- نشانهشناسی و فلسفهٔ زبان
- حدود تأویل
- ایمان یا بیایمانی
- سه قصه
اومبرتو اکو
منابع : ویکی پدیا / انسان شناسی و فرهنگ ( بخش اول / بخش دوم ) / وب گردها