پابلو نرودا ( Pablo Neruda ) شاعر بزرگ شیلیایی در ۱۲ ژوئیهٔ ۱۹۰۴ در شهر پارال در ۴۰۰ کیلومتری جنوب سانتیاگو بدنیا آمد. پدرش کارمند راه آهن و مادرش معلم بود.
پابلو نرودا از کودکی به نوشتن مشتاق بود و بر خلاف میل پدرش با تشویق اطرافیان روبرو میشد. یکی از مشوقان او گابریلا میسترال بود که خود بعدها برنده جایزه نوبل ادبیات شد. نخستین مقاله پابلو نرودا وقتی که شانزده سال داشت در یک روزنامه محلی چاپ شد.
با رفتن به دانشگاه شیلی در سانتیاگو و انتشار مجموعههای شعرش شهرت پابلو نرودا بیشتر شد و با شاعران و نویسندگان دیگر آشنا شد. مدتی به عنوان کارمند دولت شیلی به برمه و اندونزی رفت و به مشاغل دیگر نیز پرداخت. بعد مامور به کنسولگری شیلی در بارسلون و بعد کنسول شیلی در مادرید شد. در همین دوره جنگ داخلی اسپانیا در گرفت. پابلو نرودا در جریان این جنگ بسیار به سیاست پرداخت و هوادار کمونیسم شد. در همین دوره با فدریکو گارسیا لورکا دوست شد.
پابلو نرودا در ۱۹۴۳ به شیلی بازگشت و پس از آن سفری به پرو کرد و بازدید از خرابههای ماچوپیچو بر او اثر کرد و شعری در این باره سرود.
در ۱۹۴۵ رسمن عضو حزب کمونیست شیلی شد. در ۱۹۴۶ پس از شروع سرکوبی مبارزات کارگری و حزب کمونیست او سخنرانی تندی بر ضد حکومت کرد و پس از آن مدتی مخفی زندگی کرد. در سال ۱۹۴۹ با اسب از مرز به آرژانتین گریخت.
یکی از دوستان او در بوئنوسآیرس شاعر و نویسنده گواتمالایی میگل آنخل استوریاس، برنده بعدی جایزه نوبل ادبیات بود. پابلو نرودا که شباهتی به آستوریاس داشت با گذرنامه او به پاریس سفر کرد. پس از آن به بسیاری کشورها سفر کرد و مدتی نیز در مکزیک بسر برد. در همین دوره شعر بلند آواز مردمان را سرود.
پابلو نرودا در دهه ۱۹۵۰ به شیلی بازگشت. در دهه ۱۹۶۰ به انتقاد از سیاستهای آمریکا و جنگ ویتنام پرداخت. در ۱۹۶۶ در کنفرانس انجمن بینالمللی قلم در نیویورک شرکت کرد. دولت آمریکا به دلیل کمونیست بودن از دادن روادید به او خودداری میکرد ولی با کوشش نویسندگان آمریکایی، بویژه آرتور میلر، به او ویزا دادند.
پابلو نرودا در ۱۹۷۰ نام او به عنوان نامزد ریاست جمهوری مطرح بود اما او از سالوادور آلنده حمایت کرد.
پابلو نرودا در ۱۹۷۱ برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
همین سیاسی بودن باعث شده بود که پابلو نرودا منتقدان و مخالفان زیادی هم داشت. اما هرگز هیچ کس توان ادبی او را نادیده نگرفت . به عنوان نمونه وان کارلوس خیمه نس درباره او گفته است :
او بزرگترین شاعر اسپانیائی زبان است، و متأسفانه چنین است!
مرگ پابلو نرودا در ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۳ میلادی و چند روز پس از کودتای ژنرال پینوشه و کشته شدن آلنده رخ داد.
چند نمونه از اشعار
[av_toggle_container initial=’0′ mode=’accordion’ sort=” av_uid=’av-pxxf0′]
[av_toggle title=’زمین’ tags=” av_uid=’av-5kpibw’]
زمین سبز تن سپرده است
به هر آنچه زرد است،
خرمن، مزارع، برگها، گندم،
اما آنگاه که پائیز قد میافرازد
با بیرق عظیم خود
تو را میبینم،
برای من موی توست که بافههای گندم را،
از هم جدا میکند.
تندیسها را میبینم
از تکه سنگهای باستانی،
دست بر تنشان میزنم
تن تو پاسخم میگوید
انگشتانم، به ناگاه، لرزان،
حلاوت گرم تو را احساس میکنند.
از میان قهرمانان
با آرایهئی از خاک و گرد
میگذرم،
کیست پشت سر آنها،
با گامهایی نرم و نازک
تو نیستی؟
دیروز، زمانی که درختِ کوتاهِ کهنسال را
از ریشه میکندند،
تو را دیدم که از میان
ریشههای تشنه
و آزرده
در من مینگری.
و زمانی که خواب سر میرسد
برای ربودن و بردن من
به دنیای پر سکوتم
توفانی سفید برمیخیزد
با انبوهی از برگها به دامن
که خواب مرا بشکند،
برگها چون چاقوئی بر تنم فرود میآیند،
و خونم را میریزند
و هر زخمی
شکل دهان تو را دارد.
[/av_toggle]
[av_toggle title=’دوری’ tags=” av_uid=’av-4k6s30′]
هنوز ترکت نکرده
در من میآیی، بلورین،
لرزان،
یا ناراحت، از زخمی که بر تو زدهام
یا سرشار از عشقی که به تو دارم،
چون زمانی که چشم میبندی بر
هدیۀ زندگی که بیدرنگ به تو بخشیدهام.
عشق من،
ما همدیگر را تشنه یافتیم
و سر کشیدیم هر آنچه که آب بود و خون،
ما همدیگر را گرسنه یافتیم
و یکدیگر را به دندان کشیدیم،
آنگونه که آتش میکند
و زخم بر تنمان میگذارد.
اما در انتظار من بمان،
شیرینی خود را برایم نگهدار.
من نیز به تو
گلسرخی خواهم داد.
[/av_toggle]
[av_toggle title=’از مجموعه ی : هوا را از من بگیر ، خنده ات را نه ‘ tags=” av_uid=’av-2xpdbw’]
کجاست کودکی که بودم
هنوز در درونم است یا ترکم کرده است؟
میداند هرگز دوستش نداشتم
و او هم هیچوقت دوستم نداشت؟
چرا این همه وقت صرف میکنیم
که بزرگ شویم تا از هم جدا شویم؟
وقتی کودکیام مرد
چرا هر دو نمردیم؟
چرا تختبند تنم همچنان به دنبالم است
اگر روحم ترکش کرده است؟
[/av_toggle]
[/av_toggle_container]
پابلو نرودا
منابع : ویکی پدیا / انسان شناسی و فرهنگ / فیس بوک