فرانتس کافکا ( Franz Kafka) (زاده ۳ ژوئیه ۱۸۸۳ – درگذشته ۳ ژوئن ۱۹۲۴) یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در قرن بیستم بود.
فرانتس کافکا در یک خانواده آلمانی زبان در «پراگ» به دنیا آمد. در آن زمان، «پراگ» مرکز کشور پادشاهي «بوهم»، تحت نظر امپراتوری اتریش و مجارستان بود. او دو برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازی ها جان باختند.
فرانتس کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان اول آموخت، ولی زبان چکی را هم كمابيش درست صحبت میکرد. وي با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رماننویسان محبوبش، گوستاو فلوبر بود. کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت و سپس در دانشگاه «جارلز یونیورسیتی» پراگ شروع به تحصیل در رشته شیمی کرد، ولی پس از دو هفته، رشته خود را به حقوق تغییر داد. این رشته، آینده روشنتری را براي او رقم مي زد، زيرا باعث رضایت پدرش میشد و دوره تحصیل آن طولانیتر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاسهای ادبیات آلمانی و هنر را میداد. فرانتس کافکا در پایان سال اول تحصیل خود در دانشگاه با «ماکس برود» آشنا شد که به همراه «فلیکس ولش» روزنامهنگار ـ که او هم در رشته حقوق تحصیل میکرد ـ تا پایان عمر از نزدیکترین دوستان او بودند. کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغالتحصیل شد و به مدت یک سال در دادگاههای شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری، بدون دريافت حقوق، خدمت وظیفه مي كرد.
فرانتس کافکا در سال ۱۹۲۳ برای فاصله گرفتن از خانواده و تمرکز بیشتر بر نوشتن، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. آنجا با دوریا دیامانت یک معلم بیست و پنج ساله کودکستان و فرزند یک خانواده یهودی سنتی ـ که آن قدر مستقل بود که گذشتهاش در گتو را به فراموشی بسپارد ـ زندگی کرد.
عموماً اعتقاد بر این است که فرانتس کافکا در سراسر زندگیش از افسردگی حاد و اضطراب رنج میبردهاست. او همچنین دچار میگرن، بیخوابی و مشکلات دیگری بود که عموماً عوارض فشار و نگرانی روحی هستند. فرانتس کافکا سعی میکرد همه اینها را با رژیم غذایی طبیعی، از قبیل گیاهخواری و خوردن مقادیر زیادی شیر پاستوریزه نشده (که به احتمال زیاد سبب بیماری سل او شد برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت، سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت، و در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در همان جا درگذشت . بدن فرانتس کافکا را به پراگ برگرداندند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستانی در ژیشکوف پراگ به خاک سپردند.
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-794kmv’]
کافکا و عروسک مسافر
روزی کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچهای می افتد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو میرود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود…
دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ میدهد : عروسکم گم شده ! کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد : امان از این حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت !!!
دخترک دست از گریه میکشد و بهت زده میپرسد : از کجا میدونی؟ کافکا هم می گوید : برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه !
دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه که کافکا میگوید : نه . تو خونهست. فردا همینجا باش تا برات بیارمش …
کافکا سریعاً به خانهاش بازمیگردد و مشغول نوشتنِ نامه میشود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است ! و این نامه نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه میدهد ؛ و دخترک در تمام این مدت فکر میکرده آن نامه ها به راستی نوشته عروسکش هستند…
و در نهایت کافکا داستان نامهها را با این بهانه عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان میرساند…
……
– اما چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟
این سوال مهم بود و کافکا خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود ، پس بی هیچ تردیدی گفت : چون من نامهرسان عروسکها هستم…!
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-5ep0yf’]
[av_toggle_container initial=’0′ mode=’accordion’ sort=” av_uid=’av-4qq453′]
[av_toggle title=’حکایت کوتاهی از فرانتس کافکا’ tags=” av_uid=’av-25r2bb’]
موش میگفت: «آه، دنیا روز به روز تنگتر میشود. قبلن آنقدر بزرگ بود که ازش ترسیده بودم، میدویدم، میدویدم و خوشحال بودم که آن دوردستها دیوارهاییست که از هر سو سر بلند میکند. دیوارهای عظیم آنقدر سریع به سمتِ هم دویدند که هنوز هیچی نشده به آخرین اتاق رسیدهام، آن گوشه هم تلهایست که دارم به سویش میدوم». «کافیست مسیرت را عوض کنی». این را گربه گفت. پیش از آنکه موش را بخورد.
[/av_toggle]
[/av_toggle_container]
از فرانتس کافکا این آثار به جا مانده است :
- قصر
- محاکمه
- گروه محکومین
- مسخ
- آمریکا
- مجموعه داستان ها ( بیش از 30 داستان کوتاه )
- نامه به پدر
- جلو قانون
- دفتریادداشت های روزانه
- و …
فرانتس کافکا
منابع : ویکی پدیا / ره پو / نودوهشتیا / نا ممکن / کتاب معاصر