ریموند کارور Raymond Carver (زاده ۲۵ مه، ۱۹۳۸ – درگذشته ۲ اوت، ۱۹۸۸) از نویسندگان مطرح قرن بیستم است که موجب تجدید حیات داستان کوتاه در دههٔ ۱۹۸۰ شدهاند.
ریموند کارور در ابتدا تحصیلاتش را در دانشگاه ایالتی چیکو و سپس در کالج ایالتی هامبولت در کالیفرنیا ادامه داد و در ۱۹۶۳ مدرک کارشناسی خود را دریافت نمود. در میانهٔ دهه ۱۹۶۰ کارور و خانوادهاش در شهر ساکرامنتوی کالیفرنیا زندگی میکردند. وی در بیمارستان مرسی به عنوان نگهبان شب شغلی داشت. او در کلاسهای کالج ایالتی ساکرامنتو در زمینه شعر که توسط دنیس اشمیتز تدریس میشد، شرکت میکرد. سال ۱۹۶۷ برای کارور نقطه تحولی محسوب میشود؛ در این سال اثری از او در مجموعه مشهور فولی چاپ شد، پدرش درگذشت و مقدمات چاپ اولین اثر او، “نزدیک کلامث”، در حال فراهم شدن بود. همچنین در این سال بود که وی به همراه خانوادهاش به پالوآلتو انتقال یافتند تا وی بتواند به عنوان ویراستار کتابهای درسی استخدام شود.
سبک نوشتار ریموند کارور و آثار او معمولاً مانند عناصر سازندهٔ آثار ارنست همینگوی ، آنتوان چخوف و فرانتس کافکا است.همچنین ریموند کارور را تأثیرپذیرفته از آثار ایساک بابل ، فرانک اوکانر و پریچت برشمردهاند. با وجود این، به نظر میرسد بیشترین تأثیرپذیری او از جانب آنتوان چخوف باشد که انگیزهٔ او برای نوشتن داستان کوتاه “پیغام” است. این داستان که یکی از آثار مربوط به اواخر عمر ریموند کارور است، آخرین ساعات زندگی چخوف را به تصویر میکشد.
چند نقل قول از ریموند کارور :
من بیشتر از پنج دقیقه در هر ماه را صرف یادآوری گذشته نمیکنم. حقیقتاً، گذشته شبیه به یک کشور بیگانه و ناشناخته است و همه چیز در آنجا به طرز متفاوتی اداره میشود. اتفاقها تنها در زمان حال میافتند
ما باید خیلی شرمندهٔ خودمون باشیم که این جوری حرف میزنیم. مثلا وقتی داریم از عشق حرف میزنیم انگار واقعا میدونیم از چی حرف میزنیم!
سالها قبل به نکتهای در نامهای از چخوف برخوردم که تحت تاثیرم قرار داد. آن نکته، بخشی از پیشنهاداتی بود که در جواب یکی از بیشمار کسانی که با او مکاتبه میکردند نوشته شده بود. چیزی شبیه به این: دوست من، تو مجبور نیستی در مورد انسانهای غیرعادی بنویسی. مثلا آنهایی که کارهای خارقالعاده و به یادماندنی انجام میدهند. (بهتر است بدانید که من آن زمان دانشجو بودم و عاشق خواندن نمایشنامههایی در مورد دوکها و شاهزادگان و انقراض قلمروهای پادشاهی بودم. ماجراجوییها و داستانهایی درباره اینکه قهرمانان در راه رسیدن به جایگاههای والا چه داستانهایی از سر میگذرانند؛ و معمولا رمانهایی میخواندم که شخصیتهایشان، قهرمانانی فراتر از زندگی واقعی بودند.) اما با خواندن چیزی که چخوف قصد داشت در آن نامه و سایر نامهنگاریهایاش -که به همان اندازه خوب بودند- بگوید و با مطالعهی داستانهای او به آدم دیگری تبدیل شدم. آدمی بسیار متفاوتتر از قبل