کارلوس فوئنتس ( Carlos Fuentes ) ، نویسنده، روزنامه نگار و سیاستمدار مکریکی که در کنار یوسا و مارکز یکی از بزرگترین نویسندگان ادبی زنده آمریکای لاتین به شمار می آمد، کارلوس فوئنتس در11 نوامبر 1928 به دنیا آمد و در روز سه شنبه 15 مه 2012 (26 اردیبهشت 1391) در 83 سالگی درگذشت.
کارلوس فوئنتس با آغاز سالهای نوجوانی، همراه با خانوادهاش به مکزیک بازگشت و در آن جا ساکن شد. به دانشگاه ناسیونال اتونوما مکزیک رفت و ادبیات خواند، اما بعدتر تصمیم گرفت به شهر ژنو در سوئیس برود و حقوق بخواند. در این زمان و در شهر زوریخ، یک ملاقات ساده با مردی خوش قیافه و خوشپوش که توماس مان ، از برجستهترین نویسندگان آلمان، نام داشت، زندگی فوئنتس را دگرگون کرد و تصمیم گرفت تا کار پردرآمدش برای یک موسسه بینالمللی را رها کند و به عنوان منشی مطبوعاتی وزارت امور خارجه مشغول به کار شود و در کنار آن، همراه با اوکتاویو پاز ، نویسنده برنده نوبل ادبی، مجله «رویستا مهخیکانا د لیترتورا» را منتشر کند.
با تمام فراز و نشیبهای کاری، فوئنتس سرانجام در ۳۷ سالگی قدم در جای پای پدر گذاشت و دیپلمات شد و در شهرهایی نظیر لندن و پاریس (به عنوان سفیر) خدمت کرد. کارلوس فوئنتس عاشق یادگرفتن زبانهای مختلف بود و آن گونه که اطرافیانش از او میگویند به بازیهای زبانی علاقه بسیاری داشته است. بر اساس آن چه روزنامهنگارانی که با او مصاحبه کردهاند میگویند، عاشق غذای خوب و معاشرتهای خوب بوده، عطرش بوی لیموترش میداده و سبیلهایش چنان مرتب بوده که گویی هر روز ساعتها مشغول شانه زدنشان بوده است.
آثار کارلوس فوئنتس مانند خود او هستند، ملغمهای از پیری، جوانی، سیاست، فلسفه، فرهنگ عامه و سکس. فوئنتس استاد در هم آمیختن سوژههای بومی، از افسانهها و تاریخ قوم آزتک گرفته تا تاریخ شکلگیری کشور مکزیک، با سوژههای جهانی و به ویژّه مسایل سیاسی بینالمللی بود. به زعم منتقدان ادبی کمتر نویسندهای در تاریخ ادبیات توانسته چنین تمهای تخیلی را به زندگی روزمره شخصیتهای عادی پیوند بزند.
کارلوس فوئنتس كه سابقهی تدريس در دانشگاههاي معتبر آمريكا و اروپا از جمله هاروارد، كلمبيا و كمبريج را داشت، اولين رمانش را در سن 28سالگي بهنام «منطقهي بسيار آزاد» منتشر كرد كه از رمانهاي كلاسيك معاصر شد. کارلوس فوئنتس تاثير بسزايي بر ادبيات آمريكاي لاتين گذاشت و آثارش به شكل گستردهاي به زبانهاي زندهي دنيا ترجمه شدهاند.
کارلوس فوئنتس در مجموع ۲۳ عنوان رمان نوشته است که تعداد قابل توجهی از آنها به فارسی ترجمه شدهاند.
نخستین بار در سال ۱۳۶۴ نام کارلوس فوئنتس در فضای ادبی ایران شنیده شد. محمد امینی لاهیجی نخستین مترجم کارلوس فوئنتس به زبان فارسی است که رمان دوم او با نام «آسوده خاطر» را به فارسی برگرداند.
در همان سال مترجم فقید، مهدی سحابی نیز کتاب «مرگ آرتیمو کروز» که از مهمترین آثار کارلوس فوئنتس است را به فارسی برگرداند .
در سال ۱۳۶۸، عبدالله کوثری نخستین ترجمهاش از کارلوس فوئنتس را منتشر کرد، رمان آئورا که سومین رمان کارلوس فوئنتس است.
سه عنوان مجموعه مقاله نیز از کارلوس فوئنتس به فارسی ترجمه شده است: «از چشم فوئنتس» و «خودم با دیگران» با ترجمه عبدالله کوثری و «یک جان روشن» با ترجمه قاسم صنعوی
کارلوس فوئنتس هشتادمین سالروز تولدش را در حضور برندگان نوبل ادبیات جشن گرفت. نویسندهٔ بلندآوازهٔ مکزیکی در مراسمی با حضور گابریل گارسیا مارکز و نادین گوردیمر – دو نویسندهٔ برندهٔ نوبل ادبیات – و فیلیپ کالدرون، رییسجمهور مکزیک و رهبران پیشین شیلی و اسپانیا، هشتادمین سالروز تولدش را جشن گرفت. کارلوس فوئنتس در روز سهشنبه، ۲۶ اردیبهشتماه، و در ۸۳ سالگی درگذشت. فوئنتس بر اثر مشکلات قلبی در بیمارستان جان سپرد. به گزارش خبرگزاری آسوشیتد پرس پزشک معالج فوئنتس اعلام کرد که وی دچار خونریزی داخلی شده بوده است.
از داستان نستانسیا
عشقی که سراسر اعتماد باشد، عشق حقیقی نیست، بیشتر شبیه بیمهنامه است یا بدتر از آن گواهی حسن رفتار و این در نهایت به بیخیالی میانجامد.
کارلوس فوئنتس در گفتگو با مجله معتبر «پاریس ریویو» در شماره ۸۲ زمستان سال ۱۹۸۱ شیوه نوشتن خود را چنین توصیف میکند:
من نویسنده صبحگاهی هستم. از ساعت هشت و نیم شروع میکنم به نوشتن با قلم و تا ساعت دوازده و نیم ادامه میدهم و بعد میروم شنا سپس برمیگردم و ناهار میخورم و بعدازظهر کتاب میخوانم. بعد هم میروم پیادهروی تا برای نوشتن روز بعد آماده شوم. قبل از اینکه مشغول نوشتن شوم باید تمام کتاب را در ذهنم نوشته باشم. اینجا در پرینستون (فوئنتس در زمان مصاحبه در این دانشگاه تدریس میکرد) همیشه مسیری مثلثی شکل را پی میگیرم: به خانه انیشتین در خیابان مرسر میروم، بعد به خانه توماس مان در خیابان استاکتن و بعد به خانه هرمان بروچ. پس از دیدار از این سه خانه به خانه خودم میروم و وقتی به خانه میرسم شش تا هفت صفحه را که باید فردا بنویسم در ذهن دارم. اول با مداد مینویسم و پس از آن که حس کردم داستان آنجاست، آن را به کناری میگذارم. بعد دستنویس را تصحیح میکنم و خودم آن را ماشین میکنم و تا آخرین لحظه آن را اصلاح میکنم. وقتی داستان را روی کاغذ میآورم درواقع کار آن تمام شده است: نه صحنهای از قلم افتاده و نه بخشی. دقیقاً میدانم قرار است چه رخ بدهد، کم و بیش همه چیز ثابت میماند. در این مواقع درواقع عنصر غافلگیری را درون خودم قربانی میکنم.
کارلوس فوئنتس