گفتنی‌ها

از شل سیلوراستاین چه می‌دانیم؟

از شل سیلوراستاین چه می‌دانیم؟

شل سیلوراستاین در 25 سپتامبر 1930 در شیکاگو به دنیا آمد. پدرش صاحب یک مغازه ی شیرینی پزی بود. او در شیکاگو بزرگ شد و نخستین تصویرسازی هایش مربوط به مجلات بزرگسالان بودند. او نواختن گیتار را در جوانی آموخت و برای خوانندگان چون «جانی کَش» (از خوانندگان بزرگ سبک کانتری در آمریکا) ترانه می سرود. یکی از معروف ترین آثار جانی کَش که «پسری به نام سو» (A
boy named Sue) نام دارد، از سروده های شل سیلوراستاین است. شِل علاوه بر ترانه سرایی برای دیگران، سروده های خود را نیز اجرا می کرد و چندین آلبوم موسیقی از خود به جای گذاشته است. فعالیت او در موسیقی، برایش دستاوردهایی را نیز به همراه داشت. او در سال 1984 جایزه ی گرمی بهترین آلبوم برای کودکان (Grammy Award for Best Children’s Album) را برای «آنجا که پیاده رو پایان می یابد» که خودش اجرا کرده بود، دریافت کرد. زندگی شل سیلوراستاین مانند آثارش پر از شگفتی بود. برخی از نکات جالب زندگی او را با مرور می کنیم:

 

  • آثار او از موفق ترین و پرفروش ترین کتاب های کودک بوده اند.



    همان طور که پیش تر گفتیم، سیلوراستاین نخستین کتابش را در سال 1963، زمانی که 32 ساله بود به چاپ رساند. لافکادیو از محبوب ترین شخصیت های اوست: شیری که عاشق مارشملو (نوعی آب ‌نبات نرم با پایه ی شکر) است و با بحران هویت رو به رو می شود! کتاب «سرگذشت لافکادیو» شروع دوران حرفه ای این نویسنده ی موفق بود. آثار شل سیلوراستاین در طول سال ها، به بیش از 30 زبان ترجمه شدند و کتاب های او به فروش بیش از 20 میلیون نسخه دست یافتند. تحصیلات او با اخراج و انصراف گره خورده بود. شل در دبیرستان تئودور روزولت درس خواند و پس از به پایان رساندن دبیرستان، به دانشگاه ایلینوی (University of Illinois) رفت، اما طولی نکشید که به دلیل نمرات پایین اخراج شد. پس از آن به مؤسسه ی هنر شیکاگو (School of the Art Institute of Chicago) پیوست و از آن جا نیز انصراف داد. او در نهایت به مدت سه سال در دانشگاه روزولت شیکاگو در رشته ی زبان انگلیسی تحصیل کرد.

 

 

  • تجربیات تلخ در زندگی او ریشه دوانده بودند.


    سیلوراستاین، مرد زندگی مشترک نبود و قصد پدر شدن نداشت. با این وجود او صاحب دو فرزند شد. دخترش، شوشانا با همسر شل زندگی می کرد. زمانی که شل، همسرش را به دلیل بیماری سرطان از دست داد، چون از قبول مسئولیت های پدری سر باز می زد، شوشانا را به خاله و دایی اش سپرد. اما دخترش در سن 11 سالگی، پیش از آن که بتواند با پدرش ارتباط عمیقی برقرار کند، به دلیل بیماری مغزی از دنیا رفت. شل از این که نتوانست با دخترش وقت بگذراند عمیقاً احساس گناه می کرد و کتاب «چراغی زیر شیروانی» را به او تقدیم کرد.

 

 

  • او گاهی به پایان های خوش بدبین بوده است.



    شل سیلوراستاین در کتاب «درخت بخشنده» از تلخی عشق می گوید: یکی می بخشد و دیگری فقط از عشق او استفاده می کند. این داستان نشان می دهد که نویسنده ی طنزپرداز ما با تلخی ها بیگانه نبود. سیلوراستاین در مصاحبه ای با نیویورک تایمز، دیدگاه خود را به طور شفاف بیان می کند و می گوید پایان های خوش، به نوعی خودفریبی و مایه ی بیگانه سازی هستند. او معتقد است: وقتی کودکی با پایان خوش رو به رو می شود، با خود می گوید چرا این خوشبختی که درباره ی آن به من می گویید را ندارم؟ و فکر می کند وقتی خوشی از او گرفته شده، شکست خورده است و زندگی دیگر به او روی خوش نشان نخواهد داد. یکی از طراحی های او به عنوان تست روانشناسی استفاده شده است. این طراحی در آن زمان یکی از معروف ترین تصویرسازی های شل سیلوراستاین بود. در این تصویر، دو زندانی که به دیوار زنجیر شده اند، دیده می شوند. واضح است که راه فراری وجود ندارد ولی یکی از آن ها می گوید: «حالا نقشه ی من این است…»

 

شل سیلوراستاین

شل سیلوراستاین

 

 

 

  • شل سیلوراستاین با زبان ژاپنی آشنا بود.



    سیلوراستاین زبان ژاپنی را وقتی در سال 1950 در ارتش آمریکا خدمت می کرد، آموخته بود. او برای نشریه ی نظامی «استارز اند استرایپس» (Stars and Stripes) طراحی هایی انجام می داد و درباره ی زندگی سربازان، داستان هایی می نوشت. عمو شلبی دوست داشتنی، خیلی از چیزها را خودش به خودش یاد می داد و مجذوب هر چیز جدیدی می شد. حتی زبان ژاپنی! او دانش را به خاطر خودِ دانش دوست داشت.



  • او دوست نداشت مالک چیزی باشد.



    این نویسنده ی با استعداد با وجود این که دنیا را گشته بود، اما از تصمیم گیری برای چیزهای ثابت اجتناب می کرد. او هیچ وقت ماشین نداشت و برای مدتی طولانی، در یک قایق زندگی می کرد! احتمالاً دلیل این که دوست نداشت ماشین داشته باشد، آن بود که به طور کلی با «مالکِ چیزی بودن» مخالف بود. «دیوید مامت»، نویسنده ی کتاب «گلن گری گلن راس» که دوست نزدیک سیلوراستاین بود، در این باره می گوید:

او در خانه های متفاوتی، تنها زندگی می کرد و هر وقت احساس می کرد زمانش رسیده، از جایی به
جای دیگر می رفت.

 

 

ترجمه: شیوا زکی‌پور

برگرفته از وبلاگ طاقچه

سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من