این یادداشت به قلم ترانه وفایی در شماره 7721 در تاریخ 20 شهریور 1400 روزنامه ایران منتشر شده است.
ترانه وفایی
نویسنده، ناشر و استاد دانشگاه
نمیخواهم فرانتس کافکا را در اینجا معرفی کنم. نمیخواهم از زندگی خصوصی یا ادبی-فلسفی اش بگویم. کافکا را بیشتر ما میشناسیم. اگر هم نمیشناسیم، کافی است نامش را در اینترنت جستوجوکنیم و با یک کلیک هزاران مطلب در موردش ببینیم و بخوانیم. اما در این جا میخواهم به داستانی اشاره کنم که میگویند قهرمانش عروسکی بوده که به دست فرانتس کافکا خلق شده است. قهرمانی که فقط در زندگی خودش نقش ایفا نکرده بلکه احتمالاً باعث قهرمان شدن «دختر کوچولو» که روزی با او بازی میکرده هم شده است! سال ۱۹۲۳است. کافکا به همراهی «دورا» از پارکی در شهر برلین میگذرند. کافکا کلافه بیماری اش است و ناراضی از نوشتههایش. صدای گریه کودکی به گوش میرسد و… فرانتس سرانجام موفق میشود بدون اینکه کودک رنجی را متحمل شود، او را به این باور برساند که عروسک بهدنبال زندگی خود رفته و میخواهد مستقل باشد. او ناپدید نشده. گم نشده. بلکه رفته است. رفته تا زندگی بهتری بسازد. و تازه برای او نامه نوشته است!
اینکه به واقعیت کافکا نامههایی را از طرف عروسک به دختر کوچولو نوشته یا نه، در اینجا مورد بحث ما نیست. آنچه مهم است نیرویی است که این اقدام کافکا کودکی را که از سر ناامیدی بیتاب بوده به فکر وامی دارد. او مفهوم آزادی و اختیار را با ایجاد امید در وجود دختر کوچولویی میدمد که بیتابیاش دل کافکای در حال گذر را چنان به درد میآورد که میایستد و همانجا، در لحظه، به دخترک میگوید که او نامه رسان عروسکهاست و از طرف عروسک برای دخترک نامهای دارد. این بسیار کار سختی است! حتی برای نویسنده توانایی همچون کافکا آنقدر چالش برانگیز میشود که او را به بحث وگفتوگوهای پی در پی با «دورا» وا میدارد و با خود نیز در کشمکش فکری قرار میگیرد.
همان کافکای مسخ! همان کافکای محاکمه! و…
«دورا» از این نامهها در خاطرات خود یاد کرده است. اما خود نامهها هرگز در جایی دیده نشدهاند!
اینهایی که گفتم بخشی از ترجمه تازه من است که نشر او منتشر کرده، کتاب «فرانتس، دورا، دختر کوچولووعروسک». کتاب بسیار خوب و مهمی است که میتوان بسیار دربارهاش نوشت چراکه یکی از پرسر و صداترین موضوعات قرن گذشته است.
فرانتس، دورا، دختر کوچولو و عروسک
نویسنده: دیدیه لوی
مترجم: ترانه وفایی
نشر او