مقدمه:
ادبیات در تمام جهان همواره سیری رو به جلو دارد و تلاشها بر این است که راههای جدیدی کشف شود و تجربههای تازهای به دست آید. در این بین معمولا شاعرانی وجود دارند که به نوعی نقطه عطف تاریخ ادبیات به حساب میآیند. در ایران بدون تردید میتوان گفت که با ظهور نیما یوشیج، ادبیات وارد مرحلهی تازهای شد و با تغییراتی که او در ادبیات کلاسیک به وجود آورد، تعریف جدیدی از شعر و شاعری در ایران پدید آمد. چنین شرایطی در ادبیات آمریکا با ظهور والت ویتمن رخ داد. بسیاری از منتقدین ویتمن را شروعکنندهی ادبیات مدرن آمریکا میدانند. با اینکه در ابتدا برخوردهای قهرآمیزی با او میشد اما تاثیرات ویتمن در ادبیات امروز آمریکا و جهان کاملا مشهود است. نکتهای که باید به آن اشاره کرد تاثیریست که جریانهای فکری و ادبی سراسر جهان بر یکدیگر میگذارند. در ادامه تلاش خواهیم کرد که به بررسی چنین مواردی در اشعار نیما یوشیج و والت ویتمن بپردازیم. اما به عقیده نگارنده بهتر است در ابتدا توضیحی مختصر دربارهی ادبیات تطبیقی و اساساً مفهوم ارائه شود تا با دید بهتری به ادامه مطلب بپردازیم.
ادبیات تطبیقی:
در طول تاریخ، فرهنگ ملتها همواره بر یکدیگر تاثیرگذار بوده است و به دنبال آن، ادبیات هم که یکی از نمودهای فرهنگی هر ملت است از این قائده مستثنا نیست.
با شروع قرن بیستم و پیشرفت علوم مختلف مثل ترجمه و همچنین تسهیل امکان سفر، شرایطی پیش آمد که باعث شد به مرور بحثهایی دربارهی تطبیق ادبیات جهان و در نهایت ادبیات تطبیقی شکل بگیرد.
اگر بخواهیم وظیفهی ادبیات تطبیقی را به طور خلاصه شرح دهیم باید بگوییم که به بررسی روابط مختلف، اندیشهها، تاثیرگذاریها و مواردی این چنینی بین آثار مختلف ادبی میپردازد. به عنوان مثال تاثیری که حافظ بر گوته گذاشته است. البته باید گفت که با گستردهکردن این مفهوم، تطبیقدادن صرفاً در آثار ادبی خلاصه نمیشود و میتوان موارد بسیاری را در آن گنجاند.
گاهی اوقات نویسندهای در اثر خواندن آثار یک نویسندهی دیگر از آن تاثیر میپذیرد اما باید به این نکته هم اشاره شود که ممکن است این شباهتها تصادفی باشد و در اثر توارد به وجود آید. همانگونه که رنه ولک معتقد است که برخی از این شباهتها ناشی از روح مشترک همهی انسانهاست. برای مثال روابط عاشقانهی مردم در بسیاری از موارد به یکدیگر شبیه است.
بد نیست در اینجا گریزی هم به بحثی که یونگ دربارهی ناخودآگاه جمعی داشته است بزنیم.
یونگ معتقد است نوعی ضمیر ناخودآگاه به وسیلهی کهنالگوها، اقوام و ملتهای مختلف را به شکل ذهنی به هم پیوند میزند. طبق گفتهی یونگ در کتاب انسان و سمبلهایش او کهنالگو را یک گرایش غریزی میداند و معتقد است به همان اندازهی قوهی محرکی که سبب میشود پرنده آشیانهی خود را بسازد، کاراست. در واقع او معتقد است که یکسری نمادهای کهن، ترسها، خصوصیات اخلاقی و مواردی از این دست، به صورت تاریخی در ناخودآگاه انسانها مشترک است. او باور دارد که یک روانشناس به «علم تشریح تطبیقی روان» نیاز دارد. برای مثال یک کودک ممکن است در اولین برخورد خود با حیوانی مثل مار بترسد و آن را موجودی شریر تشخیص دهد در صورتی که تابحال چنین حیوانی را ندیده است.
همانطور که اکثر روانشناسها معتقدند هنر پیوندی بین ناخودآگاه و خودآگاه هنرمند است پس وجود برخی شباهتها بین آثار هنری اجتنابناپذیر است.
در ادامه به صورت خلاصه مروری بر زندگی این دو شاعر خواهیم داشت.
نیما یوشیج:
علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج در ۲۱ آبان ۱۲۷۶ در شهرستان مازندران متولد شد. او با مجموعهی افسانه فضای ادبی ایران را وارد مرحلهای دیگر کرد و سبب انقلابی در ادبیات فارسی شد. در این شعر، نخستین نوآوریهای نیما را میبینیم، برای مثال قافیهبندی او آسانتر بنظر میآید. پس از آن نوآوری خودش را در اشعاری مانند گل مهتاب، غراب، ققنوس و مرغ غم نشان داد که به طور کامل از قید و بند قافیه و برابر بودن مصرعها رها بود. نیما تصویری تازه از ادبیات فارسی و شاعر بهدست داد و بیشتر قوانین متداول ادبی را که سالها مورد استفادهی شاعران بود به چالش کشید. نیما در کتاب دربارهی شعر و شاعری عنوان میکند که «ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود». وزن و قافیه را به صورتی که متداول بود، سد بزرگی بر سر راه بیان شعر میدانست. در واقع یکی از دغدغههای مهم او این بود که کلام شعری طبیعی باشد. در همان کتاب نیز عنوان میکند که «اساس این وزن را ذوق ما حس میکند که هر مصراع چقدر بلند یا کوتاه باشد». او در ابتدای فعالیت ادبی خود و به ویژه در شعر افسانه، تاثیراتی را از ادبیات اروپا و به طور مشخص رمانتیسم فرانسه پذیرفت. تاثیراتی مانند توجه به طبیعت، ناخودآگاه، گریز از قواعد تعریفشده، تصویرپردازیها و مواردی از این قبیل. البته باید اشاره کنیم که در ادامهی راه شاعری خود نزدیکیهای زیادی با اندیشههای سمبولیستی داشت که به آن میپردازیم.
والت ویتمن:
والت ویتمن در ۳۱ مه ۱۸۱۹ در خانوادهای پرجمعیت و فقیر در لانگآیلند واقع در نیویورک آمریکا به دنیا آمد. برای تامین هزینههای خانواده در ۱۲ سالگی مجبور به ترک تحصیل شد و به حرفهی چاپ و نشر ورود پیدا کرد. در ابتدا به روزنامهنگاری مشغول بود اما پس از مدتی به ادبیات رو آورد و به عنوان شاعری پیشرو شناخته شد.
در قرن نوزدهم، شعر و ادبیات در آمریکا بیشتر به طبقه مرفه جامعه تعلق داشت. در آن زمان، شعر مورد پذیرش، شعری بود که دارای زبانی فاخر و وزین باشد و اصول گذشتگان را در ادبیات معیار قرار دهد. نخستین دفتر شعر خود را با عنوان «برگهای علف» در سال ۱۸۵۵ منتشر کرد که بسیاری از منتقدین این کتاب را بزرگترین کتاب شعر آمریکا و شروعکنندهی شعر مدرن در آن کشور میدانند. برخلاف اکثر شاعران همدورهاش، ویتمن ادبیات را با زندگی روزمرهی مردم درآمیخت. او معتقد بود که زبان ادبیات روز به زبانی تازه و متناسب با این دوران نیاز دارد. یکی دیگر از عمدهترین ویژگیهای ادبی او، توجه زیادش به استقلال آمریکا و دمکراسی و مسائل مربوط به آن بود. در دورانی که اغلب شاعران به موضوعات نژادپرستانه و قومی قبیلهای میپرداختند، توجه ویتمن به دمکراسی و برابری بین انسانها جالب توجه بود. در اشعار او هم میتوان اندیشههای فلسفه رمانتیک بخصوص رمانتیسم انگلیسی و همچنین سمبلیسم را مشاهده کرد.
در ادامه تلاش میکنیم به برخی از ویژگیهای مشترک اشعار این دو شاعر بزرگ بپردازیم.
آگاهی از کنار زدن سنتهای ادبی:
در ابتدای این شباهتها باید اشاره کنیم که هر دو شاعر کاملا آگاهانه نسبت به ادبیات زمان خود فراروی میکردند.
همانطور که پیشتر اشاره کردیم نیما به وسیلهی آشنایی با ادبیات فرانسه و رمانتیسم و در ادامه تاثیری که از اندیشهی سمبولیسم پذیرفت تلاش میکرد تا فضاهای جدیدی را در ادبیات ایران تجربه کند. یکی از مهمترین آنها تغییر در اوزان عروضی و فراروی از قالبهای سنتی شعری بود. همانطور که خودش هم به این موضوع اشاره داشت و معتقد بود «به خوبی میتوان ادبیات را در تحت نفوذ و اصول طریقی جدید قرار داد. زیرا که ادبیات حاصل افکار و احساسات ماست و قطعاً وضعیات اقتصادی و اجتماعی محرک و مولد آن افکار و احساسات بوده است.» و همینطور در یکی از اشعار خود نوشته است:
من شاعر مردمی دگر هستم
وز بين همه دگر دگرسانم
من آتش جسته از تن قرنم
بيرون شده از دل كهستانم
در آنسوی جهان هم والت ویتمن آگاهانه گامهای اول ادبیات مدرن آمریکا را برمیداشت. اشعار ابتدایی او با استقبال چندانی مواجه نشد اما ویتمن در کتاب برگهای علف خود نشان داد که دچار تحولی در اندیشهی خود شده است همانگونه که در ابتدای این کتاب نوشت، معتقد بود که «دیگر دوران قافیه و قافیهپردازی به سر رسیده است… آمریکا خود داوری میکند، به او فرصت دهید…». باید گفت که واقعا هم آمریکا و فضای ادبی آن دوران به زمان نیاز داشت تا به ارزشهای ادبی اشعار ویتمن پی ببرد. برخوردهای اول با اشعار او از جانب برخی از منتقدین به شدت تند بود و معتقد بودند که او سنتهای اجتماعی و اخلاقی زمان را به هم ریخته است. این تفاوت را ویتمن در اشعار خود نیز آورده است:
کسی چون تو را
با شاعری چون من چهکار؟!
شعرهای مرا دور بینداز
و با آنچه میفهمی آرام شو؛
پیانو.
من به هیچکس
آرامش نمیدهم
و تو هرگز
مرا
باور نمیکنی.
(بخشی از شعر به یک شهروند)
طبیعتگرایی:
یکی از ویژگیهای مهمی که در اشعار هر دو شاعر دیده میشود توجه عمیق به طبیعت است. شاید بتوان گفت یکی از دلایل این توجه، ناشی از اندیشهی رمانتیسم بود. این اندیشه توجه فراوانی به طبیعت و شیوههای زندگی طبیعی داشت. یکی دیگر از ویژگیهای فکری رمانتیسم، ایجاد رابطه بین رفتارهای بشری با رفتارهای طبیعی بود. رمانتیستها در پی این بودند که نوعی احساس درونی به وجود آورند. در واقع طبیعت را بر مبنای احساسات خود تأویل میکردند. برای مثال درختی که زرد شده، انسانیست که پیر شده است. نیما در افسانه از چنین مولفههایی برخوردار است. برای مثال در شروع این شعر با چنین تشبیهای روبرو میشویم:
در شبِ تیره، دیوانهای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده،
در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقهی گیاهی فسرده
میکند داستانی غمآور.
و همچنین در جای دیگری از این شعر میخوانیم:
دَم، که لبخندهای بهاران
بود با سبزه ی جویباران
از برِ پرتوِ ماه تابان
در بُنِ صخره ی کوهساران،
هر کجا، بزم و رزمی تو را بود.
در اشعار والت ویتمن نیز شاهد چنین اندیشههایی هستیم حتی در ابتدای کتاب برگهای علف، او این چنین مینویسد که به نوعی تاکیدیست بر همین موضوع:
«اين كاری است كه شما بايد بكنيد. زمين و خورشيد و حيوانات را دوست بداريد… در اين صورت است كه همان گوشت و پوست شما شعری بس بزرگ خواهد بود…»
و همینطور در اشعارش:
ما دو نفر، چه روزگاری فریب خوردیم!
اکنون اما، دیگر شدهایم،
شتابان میگریزیم چونان طبیعت
ما طبیعتیم، روزگاری دراز در عدم بودهایم،
و اکنون باز میگردیم؛
گیاه میشویم، برگ میشویم، شاخه، ریشه، پوسته
ما در بستر زمین نشانده شدهایم
ما سنگ و بلوطیم -از هر سو میبالیم در روزنهها- در میان گلههای رمنده میچریم، خودانگیخته چون آنان.
(بخشی از شعر ما دو نفر چه روزگاری فریب خوردیم!)
توجه به زبان روزمره:
یکی از مواردی که نیما بسیار در یادداشتها و صحبتهای خودش به آن تاکید میکرد زبان روزمره بود و تلاش میکرد تا شعر با این تغییرات دارای انسجام بیشتری شود. باید اشاره کرد یکی از علتهایی که سبب شد نیما توازن عروض را بهم بریزد همین مطلب بوده است. حتی به این موضوع در اشعار ویتمن هم اشاره کرده: «به همان شکل که در آثار فوتوریستها در آثار این شاعر هم (والت ویتمن) اول به حال دینامیکی و سرعت که حرکت و کار را معنی میکند، برمیخوریم. به طوری که شاعر به هیچ وجه اسير و معطل وزن و قافیه نمیشود و دست و پای احساسات و مقاصد خود را به توسط آن کوتاه و بلند نساخته، برای این کار کلمات زیاد و بیمورد را دنبال نمیکند. پس از آن در آثار او با زیباییهای دیگر شعری رو در رو میشویم، فقط چیزی که هست آهنگ تصنّعی موزیکی، وزن و قافیهی قدما، که حالت یکنواختی آن وقتی تکرار میشود مثل صدای چرخ خیاطی، هوش و حواس ما را به هر کجا که بخواهیم منتقل میدارد، در آن نایاب است. زیرا که اشعار نثرمانند (ويتمن) با وسایط دیگر راه جلوهی خود را به دست آورد». نیما دربارهی بکارگیری کلمات جدید نیز بیپروا بود و همواره تاکید داشت که «با زبان هر کس که حرف می زنید کلمات خاص زبان او را به آسانی استعمال کنید. هیچ وحشت نداشته باشید از «وول زدن» یا «لولو». اولی مثلا برای شعر به زبان عامیانه و دومی برای شعر و تئاتر برای بچه ها کاملا مناسب و بجا هستند.» و همچنین اشاره کرده است که «در بین هزاران کلمات آرکائیک، که کهنه شده اند، کلمات ملایم و مأنوس با سبک خود را به دست بیاورید» در آثار او هم، چنین مواردی را میبینیم. برای مثال او شعر «سیولیشه» را با صدای نوک زدن این سوسک آغاز میکند:
تی تیک تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نوک میزند
سیولیشه
روی شیشه.
شعر ویتمن نیز همواره مانند یک درخت، به شکلی ارگانیک رشد میکند و گسترش مییابد. یکی از دلایل آن زبان شعری اوست. ویتمن معتقد بود که شعر باید پایهای گفتاری داشته باشد نه نوشتاری و اساس شعری خود را نیز بر همین مبنا قرار میداد. اشعار او دارای زبانی تازه و ساده است و تناسب زیادی با دوران جدید دارد. یکی از ابزارهایی که او سعی میکرد به وسیلهاش این حالت را در شعر ایجاد کند تکرار بود. برای مثال در شعر Out of the Cradle Endlessly Rocking، سطرهایی به این صورت وجود دارد:
loud! Loud! Loud! و یا blow! Blow! Blow!.
Blow! blow! blow!
Blow up sea-winds along Paumanok’s shore;
I wait and I wait till you blow my mate to me.
همانطور که در بالا میبینید در اینجا ویتمن تلاش کرده است که با تکرار کلمهی blow حالت وزیدن باد را برای خواننده تداعی کند.
استفادهی ویتمن از ریتم در شعر نیز جالب توجه است. یک جمله از اشعار او اگر به شکلی عادی خوانده شود همانند نثر میماند. در صورتی که اشعار او اغلب در سطرهایش و به شکل متوالی ترکیب شده است و نه در طول یک جمله به عنوان نثر.
یک مورد دیگر هم که در شعر ویتمن میتوان به آن اشاره کرد نوع هجاچینیست. الگوی هجاچینی در شعرهای انگلیسی معمولا به این صورت است که در ابتدا، یک هجای بدون استرس میآید و پس از آن یک هجای استرسی و به این ترتیب یک زنجیره تشکیل میشود. اما ویتمن معمولا این ترکیب را بهم میزد و این زنجیره را به صورت برعکس به کار میبرد.
سمبل:
همانطور که پیشتر اشاره کردیم این دو شاعر را میتوان جزو شاعران سمبولیست به شمار آورد. اصل کلمهی سمبل، سومبولون (sumbolon) یونانیست که به معنای بههمچسباندن دو قطعهی مجزاست و از ریشهی سومبالو به معنای چیزی که به دو نیم شده باشد مشتق شده است.
در ایران شاید بتوان گفت که دو علت اصلی سبب میشد که شاعران ما از جمله نیما به این نوع از شعر رو بیاورند. یکی شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه و استبداد حاکم بر آن فضا بود و عامل دیگر هم مسائل هنری. در واقع شاعران میکوشیدند با استفاده از سمبل، شعری عمیقتر داشته باشند و تاثیر بیشتری بر مخاطب بگذراند. برای مثال نیما بارها تاکید میکرد که «آنچه عمق دارد با باطن است. باطن شعر شما با خواندن دفعهی اول البته بايد به دست نيايد… سمبلها شعر را عميق ميكنند، دامنه میدهند، اعتبار میدهند و خواننده خود را در برابر عظمتی میيابد… سمبلها را خوب مواظبت كنيد؛ هرقدر آنها طبيعیتر و متناسبتر بوده عمق شعر شما طبيعیتر خواهد بود.»
برای نمونه به یکی از نمادهای شعر نیما میپردازیم. نیما در اشعار خود بارها از جنگل به عنوان نماد استفاده کرده است. او معمولا جنگل را نمادی از یک جامعهی گرفتار استبداد میدانست:
جاده خاموش است، از هر گوشهی شب هست در جنگل
تیرگی، صبح از پیاش تازان
رخنهای بیهوده میجوید
یک نفر پوشیده در کنجی
با رفیقش قصهی پوشیده میگوید.
در این شعر، سراینده تلاشهای صبح را که مفاهیمی مانند آزادی را میرساند، بیهوده میداند و معتقد است که نمیتواند این جنگل را که اسیر شب شده است نجات دهد. در ادامه هم کلماتی مثل «کنج» و یا «پوشیده» موید همین مطلب است.
ویتمن نیز همانند نیما سمبلهای زیادی را در اشعار خود به کار برده است. برای مثال به بررسی شعر when lilacs last the dooryard bloom’d میپردازیم.
این شعر سوگنامهایست برای ۱۶امین رییسجمهور آمریکا یعنی آبراهام لینکلن. این شعر ۳ سمبل عمده دارد. ستاره، گل بنفشه و پرنده. درواقع ما شاهد یک قیاس بین آبراهام لینکلن و گل بنفشه هستیم. ویتمن در این اثر از یک ساختار چرخهای استفاده کرده است و هر سمبل به سمبل بعدی متصل میشود. در ابتدا از ستاره شروع میکند و سپس به گل بنفشه میرسد و بعد از آن هم به پرنده و باز ستاره و در نهایت آوای پرنده. گل بنفشه را میتوان سمبلی از خاطرهی جاودانهی لینکلن دانست و همچنین «ستارهی غرب» اشاره دارد به ویلیام کالن براینت، شاعر شعر مرگ لینکلن. و همچنین صدای پرنده نیز سمبلیست از معنویت. باید اشاره کرد که این سمبلها با زمان مرگ لینکلن ارتباط دارد. همچنین میتوان از زاویهای دیگر به بررسی این سمبلها پرداخت. گل بنفشه اشارهای دارد به عشق بین انسانها، و پرنده ما را به روح شاعر میرساند و نغمهی آن هم به نوعی، موسیقی زمان مرگ است. متن کامل شعر در انتها پیوست شده است.
در این یادداشت تلاش شد تا شباهتهای مهم و برجستهی این دو شاعر را نشان دهیم و بر اهمیت آنها تاکید کنیم. قطعا با نگاهی جزئیتر به اشعار این دو، میتوان شباهتهای دیگری را نیز یافت. در مجموع باید دوباره تاکید شود که نیما یوشیج و والت ویتمن در فضای ادبی دوران خود و پس از آن تاثیر زیادی گذاشتهاند. این تاثیر نه تنها در شکستن قواعدی بود که سالها بر فضای ادبی دو کشور سلطه داشت بلکه در به کار بردن محتوایی متفاوتتر نسبت به گذشته نیز دیده میشد. در پایان این یادداشت، چند مقاله که به تکمیل این مطلب کمک میکند ضمیمه شده است.
گردآورنده: سروش علینژاد