با اینکه به نظر میرسد شخصیتهای دنیای داستان به همان شیوهای که افراد در واقعیت وجود دارند زندگی میکنند، گروه شخصیتهای یک داستان به اندازه یک گروه باله ساختگی هستند: جامعهای که برای دستیابی به هدف نویسنده طراحی شده است. این هدف چیست؟ چرا نویسندگان این کار را میکنند؟ چرا کپیهای انسانی میسازند؟ چرا روزهایمان را تنها با دوستان و خانواده نمیگذرانیم؟
چون واقعیت هرگز کافی نیست. ذهن به دنبال معناست، اما واقعیت هیچ آغاز، میانه و پایان مشخصی به دست نمیدهد. داستان این کار را میکند. ذهن به دنبال بینشی نامحدود نسبت به خود و ماهیت پنهان دیگران است، اما مردم در درون و بیرون نقاب میپوشند. شخصیتهای داستانی این کار را نمیکنند. آنها برهنه وارد و شفاف خارج میشوند.
وقایع به خودی خود معنایی ندارند. برخورد صاعقه به یک زمین خالی بیمعنی است؛ برخورد صاعقه به یک آدم آواره مهم است. زمانی که یک واقعه به یک شخصیت اضافه میشود، ناگهان بیتفاوتی طبیعت با زندگی پر میشود.
هنگام خلق شخصیتها، بهطور ذاتی تکههایی از انسانیت را کنار هم جمع میکنید -احساسی که نسبت به خودتان دارید، احساس آدمهایی شبیه شما که در عین حال شبیهتان نیستند، شخصیتهای اطرافتان که گاهی عجیب، گاهی کسلکننده، یک روز جذاب و روز دیگر نفرتانگیزند- تا شخصیتهای داستانی بسازید. با این حال به خوبی میدانید که شخصیتهایی که خلق میکنید، منبع الهام زندگی واقعیشان نیستند. با اینکه افرادی که در زندگی یک نویسنده حضور دارند میتوانند باعث جرقه خوردن ایدههایی شوند، مثل مادری که طوری عاشق فرزندانش است که هرگز شوهرش را دوست نداشته، یک نویسنده میداند که شخصیتهایی را که در باغ داستانش رشد میکنند جوری دوست دارد که هرگز دانههایش را دوست نداشته است.
حال باید دید شخصیتها از سازنده خود چه میخواهند. در ادامه فهرستی کوتاه از ۱۰ قابلیتی را میبینیم که نویسنده را آماده نوشتن میکنند.
۱. مزه کردن
یادگیری تمایز بین بد و خوب در نوشتههای دیگران کار دشواری نیست، اما دیدن و فهمیدن آن در چیزی که خود خلق میکنید و قضاوتی که ناشی از انزجار و پیشپاافتادگی ذاتی باشد کاری است که نیازمند تمرین است. بنابراین یک هنرمند به احساس عمیقی از بیزاری نیاز دارد.
یک نوشته بد با ضعفهای شدید ناشی از نقشهای کلیشهای و دیالوگهای فاقد خلاقیت، بدتر میشود. نویسندگیِ منفعتطلبانه از شکستهای اخلاقی احساساتیگری، خودشیفتگی، قساوت و بالاتر از همه، دروغهایی که توسط نویسنده خلق شده رنج میبرد. واقعبینی نه تنها الهامبخش نوشتار صادقانه، بلکه زندگی صادقانه نیز هست. هرچه بیشتر این خطاها را در صفحات خود شناسایی کنید و با انزجاری که شایستهاش هستند دور بریزید، در زندگی هم بیشتر از آنها دوری خواهید کرد. وقتی واقعهای برای یک شخصیت اتفاق میافتد، ناگهان بیتفاوتیِ طبیعت با زندگی پر میشود.
داستانهای تیزبینانه فاصله میان خیالاتی که باعث حواسپرتی ما میشوند و واقعیتهایی که پنهان میکنند و فاصله میان توهم و حقیقت را نشان میدهند. چنین آثاری بینشی از زندگی ارائه میدهند که گویی درباره دانشی دور و دیدهنشده روشنگری میکنند. بنابراین، هرچه بیشتر آثار نویسندگان برجسته را بخوانید و فیلم، سریال و تئاترهای خوب ببینید، عمق سلیقه خودتان را بیشتر خواهید کرد.
اطلاعات
برای نگارش یک اثر داستانی ممتاز، نویسنده باید شناختی خداگونه از موقعیت، تاریخچه و شخصیتهای داستان خود به دست آورد. بنابراین خلق شخصیت مستلزم مشاهدات مداوم نویسنده از خود و انسانیت پیرامونش و به بیان دیگر تمام آن چیزی است که از زندگی میداند. زمانی که او گذشته گمشدهای را احساس میکند، میتواند به زندهترین خاطراتش دسترسی پیدا کند. برای پر کردن جاهای خالی میتواند درباره علوم زیستی روانشناسی، جامعهشناسی، مردمشناسی و سیاست تحقیق کند. اگر اینها به اندازه کافی آموزنده نبود میتواند بلیطی تهیه کند و مستقیما به کشف ناشناختهها بپردازد.
۳. اصالت
اصالت خلاق نیازمند بینش و شناخت است. یک مشاهده ممکن است برای نویسنده الهامبخش باشد، اما برای بارورکردن آنچه در سطح است، او روش منحصر به فرد خود را برای دیدن حقیقت پنهانی که پیش از آن هیچ کس دیگری به آن اشاره نکرده، دارد.
اغلب اوقات آنچه با اصالت اشتباه گرفته میشود، بازیافت یک تاثیر فراموششده است. این عقیده که «این کار قبلا هرگز انجام نشده» به ندرت درست است و در عوض، نشانه ناآگاهی نویسنده از کارهایی است که نویسندگان دیگر پیش از اینکه او تصمیم بگیرد خودش امتحان کند، انجام دادهاند. غالبا تمایل به انجام یک کار متفاوت منجر به تفاوتی میشود که نه تنها پیشپاافتاده است، بلکه گفتار را بدتر میکند. اکثر تلاشها برای نوآوری با شکست مواجه میشوند؛ زیرا در واقع پیش از این آزمایش شده و تکراریاند.
اصالت و اقتباس با یکدیگر مغایر نیستند، اگرچه جوایزی که برای کارهای اصلی در مقابل آثار اقتباسی در نظر گرفته شدهاند، این افسانه را تداوم میبخشند. نوآوری واقعی یک کار جدید است، نه روشی جدید برای انجام یک کار قدیمی. در هر رسانه یا ژانری، یک داستان باید انتظاراتی ایجاد کند، ریسکها را افزایش دهد و نتایج شگفتانگیزی ایجاد کند. مدرنیسم و پستمدرنیسم بسیار اصیل بودند، زیرا موضوعات پیشتر دیدهنشده را در معرض دید قرار میدادند، دانشهای پذیرفتهشده را معکوس و نوع نگاه ما را به زندگی از نو تنظیم میکردند. آن روزها رفتهاند. با وجود زیادهروی در جلوههای ویژه تحولآفرین در فیلمها، تجزیهها در ادبیات و مشارکت تماشاگران در تئاتر، دهههای اخیر شاهد هیچ انقلابی نبودهایم. امروزه، روح آوانگارد برای افشای دروغهایی که جهان زندگی با آنها را آموخته، از داستان برای رخنه در محتوا، و نه فرم، استفاده میکند.
نمایش
داستانسرایی ترکیبی از جسارت بندبازی در کنار استعداد شعبدهبازی برای پنهانکاری ماهرانه و افشاگری شگفتیآور است. بنابراین یک نویسنده پیش و بیش از هرچیزی یک هنرمند سرگرمکننده است. او به مخاطبانش هیجان دوگانه واقعی و جدیدی میبخشد: اول، مواجهه چهره به چهره با حقایق خطرناک؛ و دوم، رویارویی با شخصیتهایی که پیش از این هرگز ندیدهاند.
آگاهی از خواننده/مخاطب
داستان و واقعیت به تجربیاتی میانجامند که از نظر کِیفی و نه از نظر نوع متفاوت هستند. واکنش خواننده/مخاطب به یک شخصیت، همان ویژگیهای هوش، منطق و حساسیت عاطفی را داراست که افراد در زندگی روزمره خود به کار میگیرند. تفاوت اصلی این است که یک تجربه زیباییشناختی، هدفی فراتر از خود ندارد. داستان نیازمند تمرکزی طولانی و بیوقفه است که با رضایتی معنادار و احساسی پایان مییابد. بنابراین، نویسنده باید تمام شخصیتها را با توجه به اثرگذاری لحظه به لحظه آنها بر خواننده/مخاطب بسازد.
تسلط بر فرم
برای آنکه بخواهید یک اثر هنری خلق کنید، باید یکی از آنها را دیده باشید. منبع اصلی الهام شما نه زندگی دیگران است و نه زندگی خودتان؛ بلکه خود هنر است. داستان استعارهای از زندگی است، نمادی عظیم که حداکثر معنا را با حداقل مطالب بیان میکند. اولین تجربه شما از فرم داستان، شما را بر آن میدارد تا آن را با محتوای شخصیت پر کنید -انسانیتی که در خود و دیگران مییابید و ارزشهای پوپایی که در جامعه و فرهنگ احساس میکنید.
مساله این است: فرم مجرایی برای محتواست، اما در نهایت این دو به یکدیگر پیوند میخورند. داستان، شخصیت است و شخصیت، داستان. درنتیجه پیش از آنکه بتوانید بر هر کدام از اینها مسلط شوید، باید قفلشان را باز کنید. شخصیتها را میتوان از یک داستان خارج و از نظر روانشناختی و فرهنگی بررسی کرد و به هر کدام معنایی مستقل بخشید. به عنوان مثال، والتر وایت، شخصیت اصلی سریال معروف «بریکینگ بد» نماد یک کارآفرین فاسد است، اما زمانی که به داستان برمیگردیم، ممکن است معنایی بسیار متفاوت داشته باشد. بنابراین برای شروع نوشتن، کلید در دست داستان است.
نفرت از کلیشهها
کلیشه ایده یا تکنیکی است که در ابتدای ابداع آنقدر خوب بود که تا دههها آن را دوباره و دوباره بازیافت کردهاند. شناخت تاریخچه فرم هنری که انتخاب میکنید، ضرورتی اساسی است. چشمی که با دیدن یک کلیشه و از آن مهمتر، نوشتن کلیشه آن را میشناسد، یک ضرورت هنری است.
به عنوان مثال، این ایده که یک جوان پولدار و زیبا که غرق در مصرف کوکائین و روابط نامحدود اما در واقع افسرده و بدبخت است، مایه اعجاب کسی نیست. هزاران نمایشنامه، فیلم، رمان و شعر این موضوع را به تصویر کشیدهاند. پوچی ناشی از افراط از زمان «گتسبی بزرگ» اسکات فیتزجرالد در هنر عالی و فرهنگ پاپ یک موضوع کلیشهای بوده است. اگر میخواهید داستان فردی ثروتمند را بگویید، درباره شخصیتهای ساختهشده توسط خیل عظیم هنرمندان تحقیق کنید: اِوِلین وو، نوئل کووارد، وودی آلن، وایت استیلمن و تینا فی؛ به علاوه فیلمها و سریالهای تلویزیونی فراوان با این مضمون.
خود ایدهآل
یک نویسنده وقتی نمینویسد، میتواند همان چیزی باشد که نویسندگان اغلب اوقات هستند: روحی معیوب و آشفته که دیگران او را آزاردهنده و دشوار میدانند؛ اما وقتی نویسندهای مینشیند که بنویسد، یک تحول رخ میدهد. وقتی انگشتانش را روی صفحه کلید میگذارد، به باهوشترین و حساسترینِ خودش تبدیل میشود. استعداد، تمرکز و بالاتر از همه، صداقت او در بالاترین سطح خود قرار میگیرند. این بهترین خودِ ممکن، واقعیترین درک نسبت به شخصیتها را خواهد نوشت.
خودشناسی
علیرغم روابطمان با افرادی که دوستشان داریم یا از آنها بیزاریم، علیرغم مشاهدات و تحقیقاتمان درباره جامعه، تنها حقیقت ممکن این است که هرگز هیچکس را آنطور که خود را میشناسیم، نخواهیم شناخت. تا زمانی که علم تکنولوژی جدیدی برای زندگی در ضمیر انسانی دیگر را ممکن نسازد، ما همیشه روزهایمان را با فاصله از دیگران و خواندن علائم چهرههایشان و اساسا تنها سپری خواهیم کرد.
خلق شخصیتهای خوب همیشه با خودشناسی آغاز و پایان میگیرد. مهم نیست که یک نویسنده خود را چگونه به تصویر میکشد، او مستقل و یکتاست. نویسنده باید از هسته خودآگاهیاش، تغییرپذیری درونی شخصیتهایی را که خلق میکند استنباط کند. به عبارت دیگر، هر یک از ما تنها ذهنی هستیم که در طول زندگی بدون نقاب با آن روبهرو خواهیم شد. بنابراین خلق شخصیتهای خوب و ظریف همیشه با خودشناسی آغاز مییابد و پایان میپذیرد.
هرچه بیشتر به رمز و رازهای انسانیت خود نفوذ کنید، انسانیت شخصیتهای خود را بیشتر درک خواهید کرد و در نهایت آنها بیانگر بینش شما در مورد ماهیت انسان خواهند بود. درنتیجه، شخصیتهای شما در خواننده/مخاطبِ همدل پژواک پیدا میکنند. علاوه بر این زمانی که خواننده نوشته شما را میخواند به کشفیاتی درباره خودش میرسد، زیرا شخصیتهای شما از درون خصوصیات شما رشد میکنند که برای او جدید است.