با تشکر از آقای میلاد سروری که این مطلب را برای سایت انتشارات او ارسال نموده اند .
قصه گفتن از دیرباز، ابزاری برای بیان مفاهیمی مهم به شمار میرفته است. چهارچوبی برای انتقال پیامهایی مشخص به صورتی که مخاطب با متنی شعارزده مواجه نشود. همه ما میدانیم که سخت میشود کسی را بنشانی در مقابلت و برایش از مهمترین و عمیقترین مفاهیم فلسفی، اجتماعی و حتا باورهای فرهنگی بگویی و انتظار داشته باشی که تمام و کمال شنونده مطالب باشد و حتا بیش از آن، اقدام به درک و نهادینه کردن تمامی مطالب عنوان شده بکند. شاید از همین روست که برخی از مهمترین و تأثیرگذارترین مکاتب فلسفی در قالب کلمات داستانی جای خود را در ادبیات و ذهن مردم بازکرده و ماندگار شدهاند. درستکاری که ژان پل سارتر و آلبر کامو در جریان تکوین فلسفه اگزیستانسیالیسم کردهاند. پیش از آنها، ادبیات فارسی خود ما، پر است از به خدمت گرفتن کلمات در قالب داستان برای انتقال مفاهیمی بزرگ. بدون آنکه کلمات رنگ و بوی یک متن خشک علمی و یا تربیتیِ صرف بگیرد. از بارزترین نمونههایش میتوان به مثنوی معنویِ مولانا اشاره داشت. ” کلمه ” جای خود را به عنوان ابزار انتقال پیام در دل هر اثر مکتوبی باز میکند. گفته میشود، خوانده میشود و حتا اقدام به تعبیر و بازآفرینی میکند.
در هنر هفتم هم به شکلی دیگر این انتقال صورت میگیرد. در کنار کلمات، تصاویر هم نقشی جدی بازی میکنند. حرکت آبجکتها در قاب تصویر در کنار آنچه به یکدیگر میگویند، مجموعهای را فراهم میکند که شبیه به قطعات یک پازل است و با در کنار هم قرار دادن آنها کنار یکدیگر تصویری یکپارچه و به تبع آن پیامی کلی منتقل میشود. حتا در سینمای صامت هم کلمات تبدیل به شکل نوشتاری خود شده و درست شبیه به عکسی از صفحهای کتاب، در مقابل مخاطب قرار میگیرد تا وی با خواندن آن، خود را در مسیر فهم تصاویر قرار داده و ذهنش آماده پذیرش آن پیام نهایی شود.
اما آیا در عصر سرعت و اطلاعات، میتوان از مخاطب توقع داشت برای آگاهی و فهم یک تفکر و اندیشه، اقدام به خواندن تعداد بیشماری اثر بکند؟ آیا میشود گفت که اثر ادبی – هنری توانایی پاسخ دادن به تمام احتیاجات روحی مخاطب را دارد؟ آیا در واقع هنوز میشود در یک اثر مکتوبِ چند صد صفحهای و یا اثر نمایشیِ چند ساعته، برای مخاطب یک قصه مشخص را بازگو کرد و در انتها، با اعلام خوشی و یا ناخوشی شرایط، او را به حال خودش سپرد؟
گمان نمیکنم! در واقع اگر بپذیریم که نیازِ انسان همواره در حال تغییر است، پس به سادگی میتوان به این نتیجه رسید که برای رفع نیازهای متنوع او هم باید از ابزارها و چگونگیهای متفاوتی بهره برد و در غیر این صورت، تمام تلاشها – حتا تلاشهای صادقانه، عمیق و همراه با شفقت واقعی – نیز بینتیجه مانده و جز افسردگی و دل زدگی مؤلف و انتقالدهنده پیام، چیزی باقی نمیگذارد…..
در عالم سینما این تغییر شیوه کمی زودتر و البته به دلیل خاصیت بصریِ آن کمی مشهود تر است. وجود شیوههای متفاوت و جذاب جلوههای ویژه (فرم) و همین طور تلفیق و در هم تنیدن چندین حوزه فکری (محتوا) با هم، باعث شده سینما همچنان جزء پرمخاطبترین چهارچوبها باشد و انتقال پیام در آن نیز به مدد مواردی که بیان شد، سادهتر و البته چشمنواز از کار درآید. علاوه بر آن، انتخابِ “پایان باز” به سینماگر کمک میکرد که اثرش را بر پرده سینما و یا کادر تلویزیون به پایان نبرد و این وظیفه را به ذهن مخاطب میسپرد تا مبتنی بر آرا و انتظاراتش درباره سرنوشت رویدادها تصمیم بگیرد.
در ادبیات نیز شاهد این هستیم. در واقع بخشی از نویسندگان اقدام به نگارش آثاری میکنند که مخاطب نیز در جریان قصهای که بیان میشود، همراه میشود و بخشی از آن را تصورات و آموزههای ذهنیاش پیش میبرد. نمونه های این شیوه که مدتهاست جای خود را در ادبیات ایران بازکرده است را شاید بیش از همه در مکتب اصفهان و با حضور بزرگانی چون گلشیری و صادقی و … دیده ایم. اما کار به همین جا ختم نمیشود. نویسندگانی هستند که در عین روایت کردن، گویی هیچ قصهای را تعریف نمیکنند! در واقع شما را با متنی ادبی تنها میگذارند که هم دارای قصه است هم دارای فُرم روایی مشخص. اما در انتهای اثر بیش از آنکه در ذهن شما، قصهای را به جا گذاشته باشند، تفکری را تولید کردهاند! در پایان خواندن چنین آثاری شما میدانید کتابی را خواندهاید که راجع به فلان مفهوم بوده است! اما سخت بتوانید آن را برای کسی تعریف کنید! این آثار به گونهای نوشته میشوند که انگار برای هر مخاطب به صورت ویژه اثری خاص و منحصربهفرد است و گویی کلمات – که قرار بود ابزار انتقال پیام باشند – از یک نفر به نفر بعدی، متفاوت عمل کرده و بر اساس روحیات و درونیات فرد، پیامی ویژه و غیرقابل انتقال به دیگری را در اختیار او میگذارد.
قطعن نوشتن چنین اثری کاری ساده نیست! برای اینکه بتوان چنین اثر جادویی ای خلق کنید، بیشک باید به چند حوزه مسلط باشید. به عنوان نمونه، ادبیات را خوب بدانید، فلسفه را مسلط باشید و فرهنگ را هم. از طرفی بایستی توان این را داشته باشید که دانستههای روانشناختی خود را در پوسته کلماتی بپیچید که هرگز مشخص نشود از کدام تبار هستند!
ترانه وفایی یکی از این افراد است که در ادبیات این سرزمین به چنین توانایی ای دست پیداکرده که با برای مخاطبِ سختگیر و کم حوصلهٔ این روزگار که سخت گرفتار سرعت و بیوقتی است، در کمترین تعداد کلمات، روایتی را بگوید که فقط خودِ شخص میتواند آن را برداشت کند و حتا به سادگی نمیتواند برای شخص دیگر توضیحش بدهد!
دکتر ترانه وفایی که تحصیلاتش در رشته ادبیات تطبیقی را در مقطع دکترا و در دانشگاه سوربن پاریس گذرانده است، با توجه به اینکه بر فلسفه مسلط است و سالها در حوزه آموزش فلسفه قدمهایی نوین و اثربخش برداشته، خوب میداند که چطور متنی بنویسد که در کوتاهترین زمان ممکن و در ظریفترین شکل ممکن، بیشترین میزان تفکر و چالش فکری را در مخاطبش ایجاد کند. کتابهای ایشان هرگز با تمام شدنِ آخرین صفحه تمام نمیشود! دقیقن برعکس! تازه وقتی قطعات کوچک پازل مانندی که در هر صفحه از کتابش در اختیار مخاطب میگذارد، در انتهای خوانش اثر، در کنار هم و به صورت یک کُل واحد نگاه شوند، با اتفاقی بزرگتر روبرو میشویم! انگار هر صفحه از کتاب، حاوی تصویری زیبا از گلی بوده و حالا در انتهای کار، با گلستانی روبرو هستید که خودتان هم بخشی از آن شدهاید! به همین دلیل میتوان گفت کتابهای ترانه وفایی در واقع یک کتاب نیست! بلکه اثری است که به تعداد مخاطبانی که آنها را میخوانند، اثری متفاوت محسوب میگردد.
شاید بهترین نمونه از آثار این نویسنده خاص، کتاب ” او ” و ” ال ” باشد. دو کتابی که نویسنده به صورت هوشمندانه از همان ابتدا به مخاطب میفهماند که قرار نیست قصهٔ خطی و ثابت بشنود! از انتخاب نامها بر میآید که قرار نیست زیادهگویی شود! (نام کتابها را دقت کنید! دو حرفی هستند! جستجو کنید! کمتر کتابی پیدا میکنید که با دو حرف نامگذاری شده باشند!) و از طرفی یکی از آنها حکایت از ضمیرِ غایب دارد (او) که مشخص است که روایت درباره غیاب و حضورِ چیزی است و کدام یک از ما در این اثر با این مفهوم روبرو نیستیم؟! و اثر دیگر نامی دارد که ظاهرن هیچ معنایی ندارد! گویی یک آوا است! پس قرار است با یک ناشناس روبرو شویم و با خواندن اثر بی آنکه بخواهیم آشنایش شویم و در دنیای خودمان پیدایش کنیم!
درست است. ترانه وفایی به تمام جزئیات اثرش فکر میکند. چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا و همین دقت و توجه باعث شده است که کتابهایش در بتوان خاص قلمداد کرد که در نهایت سادگی و ایجاز، اقدام به بیان مهمترین و عمیقترین مفاهیم میکند.
آثار ترانه وفایی را نمیتوان برای دیگری به سادگی توضیح داد! اما به سادگی میتوان آنها را به دیگران توصیه کرد تا با دنیایی عمیق مواجه شوند و خود را در میان کتابی که میخوانند پیدا کنند!
با جهانی ساده، عمیق، پر از ایجاز و اعجاز روبرو شوید!
متن فوق به نام کاغذی پر از ایجاز و اعجاز ، توسط یکی از مخاطبان سایت به نام آقای میلاد سروری برای ما ارسال شده است . این متن ، نقدی ادبی است بر سبک نوشتاری و قلم دکتر ترانه وفایی.
انتشارات او علاوه بر تشکر از ایشان، متن ارسالی را بدون هیچ گونه دخل و تصرفی منتشر نموده و مسئولیت محتوای آن بر عهده نویسنده می باشد.