مشهور است که در اوایل دهه ۱۹۲۰، فرانتس کافکا با نوشتن دهها نامه از قول یک عروسک گمشده، از دختربچه غریبهای که در پارک ملاقات کرده بود به خاطر گم شدن عروسکش، دلجویی کرد. پستهایی که در توئیتر و فیسبوک به اشتراک گذاشته میشود به طور معمول به این شرح است:
«در چهل سالگی، فرانتس کافکا (۱۹۲۴-۱۸۸۳) که ازدواج نکرد و فرزندی نداشت، هنگام قدم زدن در پارک برلین با دختربچه گریانی مواجه شد که عروسک محبوبش را گم کرده بود. کافکا و دخترک مدتی دنبال عروسک میگردند ولی پیدایش نمیکنند…» داستان در شبکههای اجتماعی توصیف میکند که چطور کافکا با آوردن نامههایی که ظاهرا عروسک آنها را نوشته و ماجراهای هیجانانگیزش در سفر به سراسر جهان را بازگو میکند، اندوه دختربچه را برطرف میکند. سرانجام، کافکا عروسک دیگری به او هدیه میدهد. کافکا میمیرد و سالها بعد دخترک، در بزرگسالی متوجه یادداشتی میشود که در داخل عروسک پنهان شده بود. کافکا در این یادداشت نوشته بود: «هر آنچه دوست دارید، احتمالا از دست خواهد رفت، اما در نهایت، عشق از راهی دیگر باز خواهد گشت.»
این داستان، با چندین روایت مختلف، داستانی است با سابقهای در خور احترام و بیش از نیم قرن که روایت میشود. اولین راوی این داستان هم «دورا دیامانت»، شریک زندگی کافکا است که در سال آخر عمر نویسنده با او زندگی میکرد. با این وجود، علیرغم تلاش محققان مشتاق، هیچگاه مدرک محکمی (مثلا یک کپی از نامههای عروسک) پیدا نشد.
بنابراین صحت و سقم داستان نامههایی که کافکا از قول عروسک گمشده برای دختربچه نوشت، تاکنون ثابتنشده باقی مانده است؛ البته کارشناسان معتقدند هسته اصلی ماجرا پذیرفتنی است.
ماجرای عروسک، دختر و کافکا چه بود؟[/caption]
ریشههای ماجرای کافکا و عروسک
کافکا در ژوئیه ۱۸۸۳ در پراگ، در جمهوری چک فعلی متولد شد و در ژوئن ۱۹۲۴ در ۴۰ سالگی در اتریش درگذشت. یک سال قبل از مرگ، او با دورا دیامانت، دختر ۱۹ ساله لهستانی آشنا شد و این زوج تا مارس ۱۹۲۴ در برلین زندگی کردند؛ دورهای که ادعا میشود در آن ماجرای «عروسک» اتفاق افتاده است.
در سالهای اخیر این ماجرا در شبکههای اجتماعی از محبوبیت زیادی برخوردار شده و در فوریه و مارس ۲۰۲۱ این داستان دوباره بر سر زبانها افتاده است. یکی از روایتهای تاثیرگذار آن در اکتبر ۲۰۱۱ اتفاق افتاد، زمانی که مِی بنِتار، روانکاو و نویسنده، داستان را در ستونی برای هافینگتن پست نوشت. به نظر میرسد که این قطعه منبع اصلی نوشتاریِ آخرین پیام تاثیرگذار کافکا بوده است: «هر آنچه دوست داری احتمالا از دست خواهد رفت، اما در نهایت، عشق از راهی دیگر بازخواهد گشت.»
پل آستر، نویسنده آمریکایی، داستان عروسک را در رمان سال ۲۰۰۵ خود با نام «دیوانگی در بروکلین» (The Brooklyn Follies) گنجانده است که الهامبخش رمان گرافیکی «کافکا و عروسک» اثر لاریسا ثیوله و ربکا گرین (مارس ۲۰۲۰) هم بود. در سال ۱۹۸۲، رونالد هایمن در کتاب بیوگرافی خود از کافکا، از داستان عروسک نام برد و در سال ۱۹۸۴، آنتونی رودولف، منتقد ادبی، نسخهای از داستان را که از فرانسه ترجمه شده، در ضمیمه ادبی کتاب تاریخ یهود منتشر کرد. رودولف داستان را به عنوان «یک داستان ساده، بینقص و واقعی درباره کافکا» توصیف میکند که دورا دیامانت در ابتدا شخصا آن را در اوایل دهه ۱۹۵۰ به مارته رابرت، مترجم کافکا به زبان فرانسوی، منتقل کرده بود.
در نسخه مارته رابرت که رودولف هم روایت میکند، نه از عروسک جایگزین خبری هست و نه از هیچ یادداشتی. در این داستان، کافکا حداقل به مدت سه هفته، هر روز نامهای از قول عروسک برای دختربچه مینوشت. او سرانجام (در قالب شخصیت عروسک) برای دختر کوچک مینویسد که قرار است ازدواج کند و زندگی جدیدی با همسرش آغاز کند: «شما خودتان متوجه هستید، ما باید از دیدار یکدیگر صرف نظر کنیم.»
با این حال، به گفته مارک هارمن، مترجم و کارشناس ایرلندیآمریکاییِ کافکا، دیامانت نسخهای متفاوت از ماجرا را برای ماکس برود، دوست نزدیک کافکا و وصی او، تعریف کرد. به گفته هارمن، آن نسخه شامل پایانی بود که در آن کافکا برای خوشحالی بیشتر دخترک عروسک جایگزینی برای او فراهم کرد.
چرا مدرکی پیدا نشد؟
در سال ۲۰۰۱، هارمن هنگام زندگی و کار در برلین، به دنبال شواهدی برای اثبات داستان عروسک بود، اما هیچ چیز مشخصی پیدا نکرد. او تلاش خود را در سال ۲۰۰۴ در مقالهای در «New England Review» شرح داد و چندین توضیح احتمالی درباره داستان و علت عدم وجود مدارک اثباتکننده تاکنون، بیان کرد:
«همانطور که پیشبینی میکردم، چیز زیادی به دست نیامد. چرا علیرغم جستجوهای بسیار، که آخریش جستجوهای من بود، مدرکی مادی دال بر صحت داستان عروسک به دست نیامد؟ یک فرضیه این است که دورا دیامانت به سادگی این ماجرا را از خودش درآورده باشد. با این وجود بعید به نظر میرسد که دیامانت این داستان ملاقات کافکا و دختربچه در پارک برلین را ساخته باشد. جدا از این، داستان عروسک به خودی خود منطقی به نظر میرسد. به علاوه دورا دیامانت خلق و خویی والا داشت و برای کافکا احترام زیادی قائل بود و نمیتوانست درگیر چنین داستانپردازیهایی شود. از این گذشته، چه انگیزهای از جعل کردن این داستان میتوانست داشته باشد؟»
هارمن در ادامه دلایلی احتمالی را برای پیدا نشدن مدرکی برای داستان عروسک عنوان میکند:
«چه اتفاقی برای دختربچه و نامههای عروسکش افتاده است؟ همانطور که اغلب درباره موارد مربوط به کافکا اتفاق میافتد، چند احتمال وجود دارد: دختر ممکن است سالهای سال قبل از دنیا رفته، یا به دلیل سانحهای دچار آسیب شده یا شاید یهودی بوده و در جریان هولوکاست کشته شده باشد. ولی کافکا ممکن است نامهها را برای نگهداری به دختر نداده یا یک کپی از آنها را پیش خودش نگه داشته باشد. ما میدانیم که دیامانت، به وصیت کافکا، تعدادی از دستنوشتههای او را سوزاند و شاید نامهها هم در میان آنها بودهاند. هرچند، او همه نوشتههایی را که از کافکا داشت نسوزاند…»
او ادامه میدهد:
«در بهار ۱۹۳۳، گشتاپو به آپارتمان دیامانت در برلین حمله کرد که در آن زمان با شوهرش لودویگ لاسک، یکی از رهبران کمونیستهای آلمان، زندگی میکرد. گشتاپو در جریان تجسس خانه، تعدادی دستنوشته با خود برد و شاید نامههای عروسک هم در میان آنها بود. دورا بعدا از ماکس برود کمک گرفت تا دستنوشتهها را بازگرداند. برود، با کمیل هافمن، رایزن فرهنگی سفارت چک تماس گرفت که نوشتهها را از گشتاپو پس بگیرد. اما گشتاپو گفت که دیگر امیدی به بازیابی آن دستنوشتهها از میان انبوه کاغذهای مصادره شده نیست. بنابراین شاید نامههای عروسک، هنوز جایی در آرشیو سابق آلمان شرقی یا حتی روسیه به همراه سایر نسخههای خطی خاک میخورد.»
اینکه آیا داستان کافکا و عروسک در واقعیت عینا اتفاق افتاده یا کاملا ساختگی است، هنوز نامشخص است. با این وجود، دهها سال بعد، در برابر اندوه از دست دادن، همچنان برای میلیونها نفر در جهان، مایه تسلی خاطر و دلگرمی است. مِی بنِتار در ستونی که در سال ۲۰۱۱ در هاف پست نوشت، داستان عروسک را «یک داستان شفابخش» توصیف کرد: «برای من دو درس خردمندانه در این داستان وجود دارد؛ اینکه اندوه و از دست دادن، برای همه است، حتی برای یک دختربچه و دیگر اینکه، راه بهبودی این است که منتظر باشیم و ببینیم که عشق، چگونه به شکل دیگری بازمیگردد.»
علاوه بر دیدگاه بنتار، نکته ماجرا میتواند داستان مهربانی کافکا و خدمتی باشد که این نامهها به دختربچه میکنند. چیزی که میتواند در مقیاسی وسیعتر برای همه جهان مورد توجه واقع شود: تسلی خاطر از طریق داستانسرایی، بدون توجه به صحت و درستی. تام گلس، شخصیتی در رمان «دیوانگی در بروکلین» (The Brooklyn Follies) که این داستان را تعریف میکند، از تاثیر عمیق این نامههای جعلی بر دخترک میگوید: «به این ترتیب، البته، دختر دیگر دلش برای عروسک تنگ نمیشود. کافکا در عوض چیز دیگری به او داده است، و در طی این سه هفته، نامهها غم او را درمان کردهاند. او این داستان را دارد. و زمانی که کسی آنقدر خوششانس است که داستانی دارد، برای اینکه بتواند در جهانی تخیلی زندگی کند، دردهای این جهان برایش ناپدید میشوند. تا زمانی که داستان ادامه دارد، واقعیت دیگر وجود ندارد.»