ارنست همینگوی ( Ernest Hemingway ) در 21 ژوئیه 1899 در اوك پارك ایلینویس به دنیا آمد. از مشهورترین رماننویسان، داستان كوتاهنویسان و مقالهنویسان آمریكایی كه سبك نوشتاری فریبنده و سادهاش طیف وسیعی از نویسندگان را تحت تاثیر قرار داده است.
ارنست همینگوی پس از اتمام دوران تحصیل توسط عموی خود که با صاحب روزنامه کانزس سیتی استارآشنا بود: به عنوان نویسنده کارش را در این روزنامه آغاز و هفت ماه تمام کارآموزی نگارش کرد. در همین زمینه، همینگوی بعدها در خاطراتش تعریف میکند که چطور هر تازهواردی سیاههای از انواع توصیهها و سفارشات به قرار زیر دریافت میکرده:
«سعی کنید جملات کوتاه به کار برید، جملۀ اول مخصوصاً باید کوتاه و مختصر باشد. از زبانی قوی و تأثیرگذار استفاده کنید. همیشه مثبت باشید نه منفی.»
به این ترتیب او بهخصوص یاد میگیرد که نباید هرگز نوشت «شخصی به طرز وحشتناکی زخمی شده» چون «تمام جراحتها وحشتناک هستند» و اینکه سبک نگارش باید «عینی و بیطرفانه» باشد و از این قبیل.
سپس ارنست همینگوی به طور داوطلبانه به واحد آمبولانس سیار در ایتالیا در جریان جنگ جهانی اول پیوست. در ۱۹۱۸ به سختی از ناحیه پا مجروح شد و دو بار توسط دولت ایتالیا به او مدال داده شد. ماجرای عشقی ارنست همینگوی با یك پرستار آمریكایی، اگنس فون كوروسكی، پایه رمان وداع با اسلحه شد. این داستان عاشقانهی تراژیك برای اولین بار در ۱۹۳۲ با شركت گری كوپر، هلن هایس و آدولف منجو به فیلم تبدیل شد.
ارنست همینگوی در بازگشت از جنگ در روزنامه ی تورنتو استار ویکلی مشغول به کار شد و در طی 4 ماه 15 مطلب از وی چاپ شد که بیشتر حال و هوای طنز داشت
ارنست همینگوی با هادلی ریچاردسن ازدواج کرد. این زوج جوان ابتدا در تورنتو و سپس در شیکاگو زندگی کردند، ولی چون از ریا و مکر دینی و مادیگرایی آمریکایی دچار انزجار می شدند ، تصمیم گرفتند به پاریس سفر کنند و در همین سفر موفق به مصاحبه ای با موسیلینی می شود. ارنست همینگوی در باره موسیلینی می نویسد : موسیلینی موجودی بدبخت و بزرگترین لافزن اروپاست!
ارنست همینگوی در پاریس و در خانه شماره 13 خیابان نتردم دِشان ساکن شد و دوستان نزدیکی چون فرانسیس اسکات فیتزجرالد پیدا کرد.
در جریان جنگ های داخلی اسپانیا به آنجا سفر کرد و از نزدیک شاهد رویدادهای مهم سیاسی – اجتماعی آنجا شد. او بخش عمده ای از زندگی اش را در سفر بود و حتا برای شکار و طبیعت گردی به آفریقا سفر میکرد و در جریان همین سفرهای تفریحی هم اتفاقات دردناک زیادی برایش رخ داد . از جمله اینکه وقتی در سال 1954 برنده جایزه نوبل ادبیات شد، دوران نقاهت ناشی تصادف هواپیما هنگام شكار در اوگاندا را می گذراند و نتوانست در مراسم اهدای جایزه شركت كند.
ارنست همینگوی مدت زیادی را نیز در کوبا و در کنار انقلاب فیدل کاسترو گذراند اما به دلیل شرایط سخت زندگی دوباره به آمریکا بازگشت و در جریان این بازگشت نیز دچار سانحه ی هوایی دیگری شد.
ارنست همینگوی ، داستان پیرمرد و دریا را در سال ۱۹۵۳ منتشر ساخت و برای این اثر ارزنده که به گفته ی او بیش از 80 بار بازنویسی اش کرده بود، به دریافت جایزه پولیتزر و در سال ۱۹۵۴ به دریافت جایزه ادبی نوبل نائل شد.
در ۱۹۶۰ارنست همینگوی در كلینیك مایو در روچشتر مینستوتا برای درمان افسردگی بستری شد و در ۱۹۶۱ مرخص شد. در طول این دوران به مدت ۲ ماه تحت درمان با شوك الكتریكی قرار گرفتارنست همینگوی در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ میلادی با یکی از تفنگهای محبوبش، دولول ساچمهزنی باساندکو، خودکشی کرد؛ خانوادهاش در ابتدا اعلام کردند که ارنست مشغول تمیز کردن اسلحه بوده که تیری از آن دررفته و باعث مرگ وی شده است اما پس از پنج سال همسر وقتش، ماری ولش، به انجام خودکشی توسط ارنست همینگوی اعتراف کرد.
آثار ارنست همینگوی :
- سه داستان و ده شعر
- در زمان ما
- مردان بدون زنان
- برنده هیچ نمیبرد
- خورشید هم طلوع میکند
- وداع با اسلحه
- مرگ در بعد از ظهر
- تپههای سبز آفریقا
- داشتن و نداشتن
- ستون پنجم و چهل و نه داستان کوتاه
- زنگها برای که به صدا در میآیند
- بهترین داستانهای جنگ تمام زمانها
- در امتداد رودخانه به سمت درختها
- پیرمرد و دریا
- مجموعه اشعار
- پاریس جشن بیکران ( این اثر با عنوان ” عیش مدام ” به صورت نا تمام توسط سیروس طاهباز نیز ترجمه شده است )
- با نام ارنست همینگوی (یادداشتهای همینگوی از سالهای اولیه اقامت در پاریس)
- داستانهای کانزاس سیتی استار
- جزایر در طوفان
- باغ عدن (رمان نا تمام)
- حقیقت در اولین تابش
- تابستان خطرناک
از داستانِ پاریس جشن بیکران ترجمهی فرهاد غبرائی
دختری به کافه آمد و تنها، پشت میزی نزدیک پنجره نشست. بسیار زیبا بود و چهرهای داشت به تازگی سکهی تازه ضرب شده – البته هرگز سکهای با نسوج صاف و پوست باران خورده ضرب نشده است. موهایش، به سیاهی پر زاغ، صاف و اریب روی گونههایش ریخته بود. نگاهش کردم و آرزو کردم که او را هم در داستان یا هر جای دیگری جا بدهم. هر بار که با مدادتراش مدادم را تیز میکردم و تراشهها پیچ و تاب خوران توی نعلبکیِ میریختند به آن دختر چشم میدوختم.
«دیدمت ای زیبارو، و دیگر از آنِ منی- حال چشم به راه هرکه خواهی گو باش- و چه باک که من هرگز دیگر نبینمت؟ تو ازآنِ منی و سرتاسر پاریس ازآنِ من است، و من ازآنِ این دفتر و قلمم. »
ارنست همینگوی مدعی نوشتن کوتاهترین داستان دنیا نیز هست . داستانی که تنها 6 کلمه دارد :
Sale:Baby Shoes,Never Worn
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده
ارنست همینگوی