آرتور شوپنهاور (Arthur Schopenhauer ) فیلسوف آلمانی یکی از بزرگترین فلاسفهٔ اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید است. (۱۷۸۸–۱۸۶۰ میلادی)
آرتور شوپنهاور در 22 فوریهي 1788، در شهر “دانتزیگ” آلمان (گدانسك در لهستان امروزي) ديده به جهان گشود. هنگامی که آرتور پنج سال داشت، پدرش از “دانتزیگ” به “هامبورگ” كوچ کرد؛ زیرا “دانتزیگ” به دليل چيرگي “پروس” در سال 1793، استقلال خود را از دست داده بود. بدین ترتیب، شوپنهاور جوان، میان تجارت و دادوستد بزرگ شد و با وجود تشویق و تحریک پدر، اين كار را ترك كرد، ولي اثرات آن در وی باقی ماند که عبارت بود از رفتاری كمابيش خشن، ذهنی حقيقتبین و شناختي نسبت به امور دنیا و مردم؛ همین امر، وی را در برابر فیلسوفان رسمی آکادمیک، که او از آنها بيزار بود، قرارداد. شوپنهاور میگوید:
طبیعت، نهاد و یا اراده، از پدر به ارث میرسد و هوش، از مادر.
کتاب معروف آرتور شوپنهاور به نام جهان همچون اراده و بازنمود چنین آغاز میشود:«جهان تصور من است». ( این کتاب در ایران با عنوان جهان همچون اراده و تصور توسط رضا ولی یاری ترجمه شده است )
این کتاب را به سمفونیای در چهارموومان تشبیه میکنند. هر کدام از آنها دارای فضای خاص خود است. این کتاب با بحثی انتزاعی در باب نسبت ما با جهانی که تجربهاش میکنیم «آن گونه که که آن را به خود باز مینماییم»آغاز میشود. در بخش دوم به این که واقعیتی ژرف تر از جهانی که علم توصیفش میکند اشاره میکند: زمانی که میتوانیم به این جهان (جهان همچون اراده) نظری اجمالی بیندازیم که حرکات جسمانی ناشی از ارادهٔ خود را در نظر آوریم. بخش سوم بحثی است خوشبینانه در باب هنر. در این جا شوپنهاور ادعا میکند که هنر میتواند گریزگاهی باشد از شر ارادهٔ بیامان و درعینحال از ابعاد واقعیت ژرف تر(جهان همچون اراده) پرده بردارد. بدبینی تیره ناکی بخش چهارم را فراگرفته. در این بخش شوپنهاور شرح میدهد که چرا ما به موجب سرشت خویش محکوم به رنج کشیدنیم. با این همه اگر حاضر شویم زاهدانه روزگار بگذرانیم و از امیال خویش دست بشوییم باری کورسوی امیدی هست.
فردریش نیچه درباره آرتور شوپنهاور مینویسد :
مطلقن تنها بود و کمترین دوستی نداشت و فاصلهی میان یک و هیچ لایتناهی است . هیچ چیز متفکرین آلمان را به اندازه عدم شباهتی که میان شوپنهاور و آنان بود رنج نداد.
آرتور شوپنهاور در کتاب ارزشمند خود به نام درباب حکمت زندگی مینویسد :
همان طور که کشوری که نیازی اندک به واردات دارد یا از آن بی نیاز است، خوشبخت ترین کشورهاست، انسانی که به قدر کافی غنای درونی دارد و برای تفریح به چیزی از بیرون نیاز ندارد یا فقط اندکی نیاز دارد، سعادتمند است، زیرا واردات بهایی گزاف دارند، وابسته می کنند، خطراتی به همراه می آورند، موجب گرفتاری می شوند و جایگزین بدی برای محصولات داخلی اند. زیرا از دیگران، یا به طور کلی از بیرون از هیچ نظر نمی توان انتظار چندانی داشت. آنچه آدمی می تواند برای دیگران بکند بسیار محدود است. سرانجام هر کس تنهاست و آنگاه مسئله این است که کسی که تنهاست، چه کسی است.