دونال رایان -که برخی او را سلطان موج نوی نویسندگان ایرلندی میدانند و تاکنون دو بار در فهرست اولیه نامزدهای دریافت جایزه منبوکر قرار گرفته- به کمک تجربیات نویسندگان برجسته از آنتوان چخوف گرفته تا کیت دِوال به بررسی هنر نویسندگی داستان کوتاه میپردازد.
اولین داستانی که بیرون از مدرسه نوشتم درباره بری مکگویگن، بوکسور ایرلندی بود. ۱۰ساله بودم و عاشق بری. او به تازگی عنوان قهرمانی سبکوزن جهان را به استیو کروز امریکایی باخته بود و تنها چیزی که میتوانست قلب شکستهام را ترمیم کند، بازپسگیری کمربند قهرمانیاش بود. ماهها گذشت و خبری از بازی برگشت نبود، برای همین داستانی دربارهاش نوشتم. بعد از آنکه تمام شد شدیدا احساس آرامش کردم. دنیا در آن لحظه برایم آرام بود. واقعیت جدیدی برای خودم ساخته بودم و میتوانستم مدتی در آن ساکن شوم تا شادی را احساس کنم. حالا هر بار که مینشینم بنویسم به آن داستان فکر میکنم. و همچنان در صددم به احساس درستی و آرامشی که نوشتن آن داستان در من ایجاد کرد دست پیدا کنم.
مدتی طول کشید تا دوباره این حس را به دست بیاورم. وقتی مدرسه تمام شد این شانس را داشتم که دیگران با قاطعیت به من بگویند که نویسندهام، اما در عوض به طرز غیرقابلتوصیفی خودتخریبی را آغاز کردم. گهگاهی اجازه میدادم بلندپروازی ادبیام ظهور کند و بعد نتیجه را با نفرت میسوزاندم. گویی هیچ کدامشان ارزش خواندهشدن نداشت.
اندکی بعد از ازدواج، مادر همسرم فایل یکی از داستانهای قدیمیام را در کامپیوتری که به او قرض داده بودم، پیدا کرد. همسرم پیشنهاد کرد زندگی تازهای به آن داستان ببخشم و من شروع به بازنویسی کردم تا جایی که با پیشنویس اولین رمان کاملم، «مسالهای درباره دسامبر» روبهرو شدم. در آن لحظه نه احساس خجالت کردم و نه نیاز داشتم چیزی را که نوشته بودم بسوزانم. احساس آرامش میکردم. میدانستم که این حس دوام نخواهد یافت و برای همین سریع چند داستان جدید نوشتم.
بنابراین یک داستان کوتاه فراموششده که اوایل بیست سالگی نوشته بودم به نقطه شروع حرفه نویسندگیام تبدیل شد. مری کاستلو، نویسنده «کارخانه چین»، یکی از بهترین مجموعه داستانهای کوتاهی که تا به حال خواندهام، میگوید: «فقط آن چیزی را که لازم است بنویسید، همان که باید نوشته شود… آن تصویر یا داستانی که دارد آزارتان میدهد و رهایتان نمیکند. تنها راه رسیدن به صلح و آرامش، نوشتن آن است.»
میدانم که در این دوران گرفتاری، محدودیت و همهگیری ویروس جدید بسیاری از مردم با این احساس آزاردهنده مواجه هستند و لازم میدانند به واقعیت جدیدی دست پیدا کنند یا میخواهند صدای همهمه درون سرشان را بیرون بکشند. بنابراین به کمک بعضی از نویسندگان موردعلاقهام ایدههایی جمعآوری کردهام که به دستیابی به آرامش از این طریق کمک میکنند.
نگران نباشید
در داستان کوتاه جملات باید کارهای زیادی انجام دهند. بعضی از داستانهای چخوف کمتر از سه صفحهاند و تعدادی از آنها تنها شامل یک پاراگراف مختصر هستند. در معروفترین داستان او، «بانو و سگ»، در صفحه اول شرح مفصلی از ماهیت، تاریخچه و انگیزههای گوروف به ما داده میشود، اما هیچگونه فشار یا بار اضافهای در آن وجود ندارد. مجموعه «تاریکی محض، بدون هیچ ستارهای» استفن کینگ کلاس درس پیشرفتهای در زمینه فشردهسازی و تعلیق است. سارا مور فیتزجرالد، همکارم در رشته نویسندگی خلاق دانشگاه لیمریک، رماننویسی است که گاهی داستان کوتاه هم مینویسد. سارا داستان کوتاه را «نابترین موهبت داستانسرایی» میداند. «بهترین داستانهای کوتاه هیچ چیز زائدی ندارند و کانون توجهشان دقیق و روشن است، اما میتوانند به طرز زیبایی مبهم و سرشار از پژواک باشند.» مایک مککورمک میگوید: «قالب رمان منزلی فوقالعاده برای نویسنده فراهم میکند، اما داستان کوتاه قلمرویی خشک و بایر است. نه جایی برای پنهان شدن در آن وجود دارد و نه فضایی برای افراط و انحراف.»
وقتی دو رمان اولم را منتشر کردم و نوشتن مجموعه داستان کوتاهم را شروع کرده بودم همسرم متوجه یأس و ناامیدیام شد. به او گفتم: «تک تک جملات نگرانم میکنند. هیچکدامشان کافی نیستند.» اما او حرفی زد که باعث تسکینم شد: «تا وقتی کار تمام نشده نگران این نباش که جملات چقدر موثرند. داستان را بنویس و بعد میتوانی برگردی و تمام آن جملات نگرانکننده را اصلاح کنی. شاید وقتی داستانت تمام شد دیگر نگران آن جملهها نباشی.»
زندگی سرشار از چیزهایی است که نگرانشان هستیم. کیفیت جملات ما باید چالش و کاوشی دائمی و ثمربخش باشد که بهطور تدریجی حاصل میشود. اما خلاقیت همیشه باید حداقل نجوایی از شادی برایمان به ارمغان بیاورد. باید راهی برای خروج از نگرانی باشد.
بیرونش بکشید
یکی از مفاهیمی که همکارم سارا دربارهاش روشنگری میکند «پیشنویس صفر» است. پیشنویسی که قبل از اولین پیشنویس، جایی که داستانتان روی صفحه کاغذ پاشیده میشود و حاوی تمام یا اکثر عناصر دلخواه آن است، میآید. پیشنویس صفر رهایی کاملی از هرگونه ملاحظات هنری و ظرافت ارائه میدهد.
کیت دوال که اخیرا مجموعه فوقالعادهای با عنوان «بازیگران فرعی» منتشر کرده که شامل شخصیتهایی از رمانهای پیشینش است، این راهکار را برای بیرون کشیدن داستان از ذهن به روی کاغذ ارائه میدهد: «بیش از حد فکر نکنید، بهجایش بازنویسی کنید. گاهی یک جفت دستکش یا یک گل را در خیابان میبینید که به طرز خاصی شما را تحت تاثیر قرار میدهد. این همان نقطه تحریک شماست. آن احساس یا چیزی پیرامون آن ایده را یادداشت کنید. در این مرحله چیز زیادی نمیدانید پس فقط این روند را دنبال کنید. تا انتها دنبالش کنید. ممکن است یک روز، یک هفته یا یک سال طول بکشد. آن را بازنویسی کنید، بعد بنشینید و از خودتان بپرسید: «جادویش کجاست؟ چه دارم میگویم؟ چه کسی دارد حرف میزند؟» وقتی این کار را انجام دادید داستان خودتان را دارید و میتوانید ساخت و ویرایش آن را شروع کنید.»
پیشنویس صفر شما موجودیت دلگرمکنندهای از چیزی ملموس در جهان خارج از ذهن شماست، یک چیز خام و واقعی که درون وجود بههمریختهاش پتانسیل عظیمی دارد. و بهترین راه برای عالی جلوه دادن آن، صادقانه بودنش است.
صادق باشید
منظور این نیست که همیشه باید از حقیقت خودتان صحبت کنید یا تنها تجربیات زیسته خود را به کار بگیرید، اما مهم است که به انگیزهها و جاهطلبیهایمان به عنوان نویسنده وفادار باشیم و داستانی که میخواهیم را بنویسیم، نه داستانی که فکر میکنیم باید بنویسیم. این مثل این است که حرفی بزنید که فکر میکنید مردم میخواهند بشنوند و در نهایت خود را در گرهای از باورهای نیمهحقیقی و ساختگی گرفتار خواهید یافت. در این صورت بیشتر سیاستمدار خواهید بود تا نویسنده و قطعا جهان به اندازه کافی سیاستمدار دارد.
البته تجربیات و حقیقت شما میتواند به داستانهای شگفتانگیزی تبدیل شود و به خاطر پایه و اساسش در واقعیت، بیواسطگی و قدرتی خودکار داشته باشد. «این زندگی هاستلی»، اولین مجموعه داستان ملاتو اوچه اوکُری، حاصل تجربیات او به عنوان پناهجو در سیستم تامین مستقیم ایرلند است. داستان همنام با عنوان کتاب حقیقتی راستین و مطلق از زبان همشهری نیجریهای نویسنده است؛ در حالی که در داستان «زیر چادر» به نظر میرسد توصیف رویدادهایی را میخوانیم که خود نویسنده به طور مستقیم مشاهده یا تجربه کرده است.
ریسک کنید
با ریسک کردن در فرم، محتوا، سبک، ساختار یا هر عنصر دیگری از داستانتان چیزی از دست نخواهید داد. راب دویل، یک ریسکپذیر ادبی تمام عیار، نویسندگان را تشویق میکند که سعی کنید داستانی بنویسید که شبیه آنچه قرار است داستانهای کوتاه به نظر برسند نباشد. آن را در قالب دایرةالمعارف، فهرست، یک مقاله یا نقدی بر یک رستوران، شهر بازی یا فیلم خیالی بنویسید. همه را با هم مخلوط کنید. داستانهای کوتاه میتوانند ایدهها را هم مثل احساسات کشف کنند، ایدههای بزرگی که میتوانند در داستانهای کوتاه جای بگیرند. برای اثبات این حرف کافی است آثار خورخه لوئیس بورخس را بخوانید.
میله آهنی را خم کنید
فرنک اوکانر درباره داستان کوتاه میگوید: «وقتی پرده میافتد همه چیز باید تغییر کند. میله آهنی باید خم شود و خم شدنش دیده شود.» یکی از اولین داستان کوتاههایی که قلبم را شکست «مهمانهای ملت» او بود. این داستان به عنوان یکی از مهمترین داستانهای ضدجنگی که تا کنون نوشته شده و یکی از بهترین داستانها از استاد این فرم شناخته میشود. پایان ویرانگر آن با این جمله حزنانگیز از راویِ درهمشکسته بسته میشود: «و هر اتفاقی که بعد از آن برایم افتاد، دیگر احساس سابق را نداشتم.» این خط از داستان، از نویسندگان داستان کوتاه میخواهد تا به دنبال دست یافتن به آن لحظه عمیق، آن اتفاق، تجلی، ناکامی یا پیروزی باشند؛ تا به محدودهای از داستان خود برسند که طنینی ورای مجال محدودش داشته باشد.
جوزف اوکانر، رماننویس و استاد نویسندگی خلاق دانشگاه لیمریک میگوید: «برای من هر داستان کوتاه ممتازی حول لحظهای میچرخد که در آن تغییری شدید ممکن میشود. این لحظه را دیر به داستان وارد کرده و زود رهایش کنید.» مطمئنا لزومی ندارد که آن لحظه، پایان داستان باشد و پایان داستان لازم نیست حتما آتشافروز یا آموزنده و یا دارای پیچشی غیرمنتظره باشد.
به داستانتان گوش دهید
هروقت احساس کردید در حال پایان پیشنویس نهایی هستید، آن را پرینت بگیرید و با صدای بلند برای خودتان بخوانید، آرام و با قلم قرمزی در دست. گوشهای شما آواها و نشانههای نادرست را خیلی سریعتر از چشمها روی صفحه نمایش یا کاغذ، گیر میاندازند. به آنچه در دیالوگها گفتهنشده گوش کنید. غالبا داستان و نمایش را باید زیر سطح گفتوگو یافت.
چنین توجه موشکافانهای به باری که توسط هر واحد زبان حمل میشود و به کاری که توسط نتهای نواختهشده و نواختهنشده انجام میشود، میتواند کاری کند که یک داستان بهراستی بدرخشد. آلیس کینسلا، شاعر چیرهدستی که اخیرا با سبکی فوقالعاده به نوشتن داستان کوتاه روی آورده میگوید: «شعر یا نثر، هدف یکی است. اینکه کاری کنیم هر کلمه جایگاه خود را در صفحه پیدا کند.»
همهچیز را نادیده بگیرید
هرچقدر هم که این جمله خودویرانگری به نظر برسد، این توصیه آخر است: وقتی خواستید نوشتن داستانتان را شروع کنید، هر چیزی را که در این مقاله خواندید فراموش کنید. تمام توصیههایی که به شما شده را از یاد ببرید. دستتان را آزاد کنید، ذهنتان را رها کنید و خودتان را در دریای بیکران امکان بیندازید.