خولیو کورتاسار (١٩٨٤-١٩١٤) نویسنده آرژانتینی که همچون هممیهنش بورخس، فریفته هر چیز خیالی، ناشناخته و اسطورهای است بسیاری از نوشتههاي خود را تحتتأثیر بورخس و ایدهآلیسم فلسفی وی نوشته است.
گر این ایده بورخسی درست باشد که انتساب یک متن به نویسنده خطاست زیرا نوشتن بیدخالت دیگران ناممکن است، در این صورت بورخس خود نمونهای بارز از نویسندهای مداخلهگر است که در کار نویسندگان بعد از خود دخالت میکند. بسیاری از نویسندگان تحتتأثیر ایدههای بورخس و همچنین نویسندگان لاتینی همچون خولیو کورتاسار، مارکز، فوئنتس، یوسا و … سخت متأثر از دخالتهای بورخسیاند.
خولیو کورتاسار(١٩٨٤-١٩١٤) نویسنده آرژانتینی که همچون هممیهنش بورخس، فریفته هر چیز خیالی، ناشناخته و اسطورهای است بسیاری از نوشتههاي خود را تحتتأثیر بورخس و ایدهآلیسم فلسفی وی نوشته است. نمونهاي از تأثیرات و دخالتهای بورخسی را میتوان در شرححال اسطورهای یافت که خولیو کورتاساردرباره خود نوشته است: «…در اوت ١٩١٤ در بروکسل به دنیا آمدم. برج تولد من مریخ است* و رنگ مؤثر زندگی من خاکستری است، اگرچه خودم سبز را بیشتر دوست دارم…»
وقتی خولیو کورتاسار به رنگ مؤثر خاکستری در زندگیاش اشاره میکند، میتوان رنگ خاکستری را سایهروشنهایی در نظر گرفت که مهمترین ویژگیشان آن است که چندان نمیتوانند تصویری روشن و یا حتی تیره از زندگی ارائه دهند. بنابر باوری اسطورهاي خاکستری رنگی است که زندگی را در هالهای از ابهام فرو ميبرد که در آن امکان وقوع اتفاقات غیرقابلپیشبينی وجود دارد و یا چنانکه خولیو کورتاسار میگوید امکان وقوع هر احتمال انتزاعی در آن شدید است. خولیو کورتاسار بهواسطه خاکستریبودن سرنوشتش همواره در مرزهای لغزان و غیرقابلرؤیت رئالیسم و وهم، انتزاعیات و واقعیت مشخص، فیزیک و متافیزیک (مافوقطبیعی) در نوسان است. او میان این دو البته مرزی قائل نمیشود و آنها را از هم تفکیک نمیکند. آنچه او مافوق طبیعی (متافیزیک) مینامد بخش جداییناپذیر از زندگی طبیعی است.
«معنای مافوق طبیعی (متافیزیک) از نظر من بیش از پیش به چیزهایی چون بازی با یک طفل و یا مبارزه به خاطر یک آرمان است.» خولیو کورتاسار در بسیاری از داستانهایش ازجمله داستانهای کوتاه «کرونوپیوها و فاماها» با درهمریختن مرز واقعیت و خیال – مرزی که از نظرش وجود ندارد- به تجسمات انتزاعی خود امکان مانور میدهد تا خواننده را با حواس پنجگانه خود به درک حسی اما ملموس و مشعشع واقعیت ترغیب کند. او در شیطنتبارترین کتاب خود با نگاهی عمیقا داستانی تصویری کاملا سورئالیستی از جزئیات اطراف خود ارائه میدهد.
«آن روز چهارشنبه خاکستر بود، روزی که در آن به نظرم فرآیند گوارش و هضم غذا میتوانست تصویر مناسبی از موقعیت ارائه دهد، از این روی رأس ساعت نهونیم صبح با بیمیلی شاهد ورود صدها دل و روده مملو از فرنی خاکستریرنگ ماحصل امزجاج کورنفلکس، قهوهای رقیق و شیرینی کروسان بودم. در کافهتریا دیدم چگونه پرتقالی که به قطعات منظمی قاچ میشد، در لحظهای معین تغییر شکل میداد و قطعات یکی پشت دیگری فرو میافتادند… پرتقال راهرو را تا انتها طی کرده، چهار طبقه پایین رفت و پس از این که وارد دفتری شد، در نقطهای میان دو دسته صندلی از حرکت باز ایستاد»
خولیو کورتاسار در شروع داستان کوتاه «دیوارنگاره» میگوید: «خیلی چیزهاست که به صورت بازي آغاز میشود و شاید مثل بازی هم به پایان میرسد.» در ابتدا بازی میتواند ناشی از ملال، کنجکاوی، هوس و یا اصلا جالببودن خود موضوع باشد. اینها هیچیک از اهمیت بازی کم نمیکند، اگرچه چیزی هم به آن اضافه نمیکند. اما به نظر میرسد «بازی» در تلقی خولیو کورتاسار نقشی دیگر ایفا میکند. یوسا در توصیف بازی آن را شکلی از ساختههای ذهنی و یا نظمی تصنعی میداند که بر جهان تحمیل میشود. «نمایندهای توهمی که جای زندگی را میگیرد به انسان اجازه میدهد که بیاساید، زندگی واقعی و خود را فراموش کند», درحالیکه بازی از نظر خولیو کورتاسار به مثابه باوری اسطورهای نه یک توهم و یا نوعی فراموشی و… که بخشی وجودی و جداييناپذیر خود زندگی است. «زندگی به مثابه بازی» ایده اصلی خولیو کورتاسار است، اگرچه منشأ این ایده به یونان باستان و به هراکلیتوس بازمیگردد.
خولیو کورتاسار این تلقی از بازی را به نوشتن پیوند میدهد: «نویسنده واقعی کسی است که وقتی مینویسد کمان را تا ته میکشد و سپس آن را به میخ آویزان میکند تا برود با دوستانش چیزی بنوشد، تیر درست به سمت هوا است، به هدف اصابت خواهد کرد یا نه؟ مسئله دیگری است تنها احمقها میتوانند ادعای تصحیح مسیر تیر را بکنند یا در حالی که از زاویه جاودانگی آن را میپایند، پشتسرش بدوند تا چند هُل کوچولوی تکمیلی به آن بدهند»
خولیو کورتاسار و زیستن در دنیای اسطوره ها و خیال ها
خولیو کورتاسار
انتشارات او
منبع: برترین ها (نادر شهریوری)