ترانه وفایی
نویسنده، مترجم و ناشر
«تعطیلات را چگونه گذراندید؟» شاید موضوع انشا هر ساله بعد از تعطیلات در مدرسه چنین بوده. برخی از ما گفتنیهای بسیار داشتهایم و برای برخی چون سفری در کار نبوده، فکر کردهایم چیزی هم برای گفتن نداریم. مثل امسال برای همه مردمان این کره خاکی! با وجود کووید19 صحبت از اینکه چرا عدهای به سفر رفتهاند و عدهای به سفر نرفتهاند نیست! صحبت از این است که باید اصل را بر این بگذاریم که امسال نباید به سفرهای بیرونی میرفتیم و نرفتهایم! بگذارید داستانی از کودکیهایم برایتان بگویم که زندگیم را عوض کرد و در امروزها بیشتر میدانم که چگونه میشود ساخته شد و سفری حقیقی کرد و ارمغان هم آورد.
انشای معروف تعطیلات به من هم داده شده بود. تعطیلات عید نه تابستان. اما تعطیلات! چه فرقی میکند؟ ما نه به سفری رفته بودیم، نه که میتوانستم انشایی بنویسم. قلمش را نداشتم. خجالتی بودم و خلاصه دلایل، بسیار! از پدرم خواستم برایم بنویسد. نوشت. «نه سفر به کناره مدیترانه کردم و نه بر بالای اقیانوس اطلس و آتلانتیک پرواز کردم. نه به لوور رفتم و نه به موزههای انگلستان و غارت کردههایش نظر انداختم. به نیویورک نرفتم. تبعیض نژادی و کشتار سیاهان را از نزدیک ندیدم. کشتار گاوهای اسپانیا را از نزدیک ندیدم. سفر به نزدیکتر هم نکردم. امسال از شهرهای ایران هم دیدن نکردم. اما خواندم! آموختم که میتوان به جایی سفر نکرد. اما کتاب ورق زد و همه چیز را آنجا دید. میتوان با سختیها خو گرفت و با گرما انس و الفت… و…» اینها عین کلامی است که پدرم گفت و من عیناً نوشتم. گویی در من خوانده شد.
اگر امسال سفر نکردهایم، حتماً «ورق زدهایم»!
نمیدانم خواندن چقدر برایتان ارزشمند است. به این حساب میگذاریم که حائز اهمیت است و آبیاری لحظهتان با آن صورت بهتری میپذیرد.
انتخاب درست ما همانقدر میتواند درست عمل کند که انتخاب نادرست آنچه میخوانیم در جهت عکس آن! انتخاب متن نادرست زندان میسازد و ما را در درون خودمان زندانی میکند. در درون دنیاهایی زندانی میکند که نمیتوانند از ما باشند. قرار نیست آنچه به چاپ میرسد خوانده شود. قرار نیست آنچه در شبکههای اجتماعی پست میشود، خوانده شود.
در اینجا رویکرد ما «ادب» و «ادبیات» است. در این مقوله نمیخواهم به تعریف ادب و ادبیات بپردازم. اما یکی از رسالتهای متونی که برای خواندن بر میگزینیم – حال میخواهد نثر باشد یا نظم یا به بیان ارسطو دراما-، این است که راههایی را که ندیدهایم و نزیستهایم یا اشتراکات و تفاوتها با «دیگری» را به ما نشان میدهد.
از ادبیات «کمک» بگیریم. بگذاریم که دیگر شویم نه فقط سرگرم!
سرگرم شدن گرانبها است اگر که به نابودی ما نینجامد. شاید باید به کلام مولانا گوش فرا دهیم: «عام بیاید، خاص کنیدش خام بیاید، هی بپزیدش…»
نگذاریم کتابها فقط خوانده شوند. به درون کتابهایی که میتوانیم از آنها شویم، برویم. برای خود روش زندگی خلق کنیم. نترسیم وبه «چیزی که رامش میکنی زان چیز رامت میکنم» باور داشته باشیم. خواندن کتاب مناسب، دلاوری و همت میطلبد. چندان آسان نیست. اما این سخت، آسان میشود هنگامیکه بر اندیشه ما اثری میگذارد و در ادامه هم خود از آن بهره میبریم، هم جامعه کوچک و بزرگ اطراف ما.
در «انشا»ها یا متونی که در دست داریم، سفرهای از «این دست» و «آن دست» زیادند. مواجه شدن با بالا و پایینهای یک تفکر باعث تغییر میشوند، هر چند تغییر سخت است و گاه جانفرسا. اما سختهایش جاری خواهند شد و آسان…
پایان میبرم سخن را با همراهی با سهراب سپهری در این باب که میگوید:
«…افسانه نمیگویم… نیش مار، نوشابه گل به ارمغانت میآورد… بیداریات را جادو میزند…»
من انشایم را هرگز در کلاس نخواندم. نوبتم نشد! به امید اینکه در اینجا «با هم» خوانده شود!
روزنامه ایران / شماره : 7596 ۱۷ فروردین ۱۴۰۰