امیلی برونته ( Emily Brontë) (زاده ۱۸۱۸ در ثورتن یورکشر – درگذشته ۱۸۴۸ در هاورث یورکشر) داستاننویس و شاعر انگلیسی است.
امیلی برونته خواهر کوچکتر شارلوت برونته و خواهر بزرگتر آن برونته بود. امیلی برونته مانند خواهرش شارلوت، در کاوِن بریج به مدرسهٔ مخصوص دختران کشیشها رفت. در سال 1838 معلم شد اما به سبب دشواری کارش آن را رها کرد. امیلی برونته در سال 1842برای یادگیری زبان فرانسه و آلمانی به بروکسل رفت و یک سال بعد به هاورت برگشت و با دو خواهرش مدرسهای به راه انداخت اما شاگردی در مدرسهٔ آنها ثبت نام نکرد. در سال 1846 کتاب شعرهای شارلوت، امیلی و ان برونته با اسامی مستعار کِرِر، الیس و اکتن بِل منتشر شد. این کتاب نه فروش رفت و نه سروصدایی به پا کرد. رمان بلندیهای بادگیر در سال 1847 منتشر شد، اما با استقبال فوری خوانندگان روبهرو نشد. یک سال بعد، در سال 1848، امیلی برونته بر اثر بیماری سل از دنیا رفت. بعد از انتشار موفقیتآمیز جین ایر اثر شارلوت برونته در تابستان 1847، بلندیهای بادگیر در زمستان همان سال منتشر شد، که بعداً کارشناسان و نقادان آن را یکی از بهترین رمانها در تاریخ ادبیات انگلیسی به شمار آوردند.
رمان بلندیهای بادگیر امیلی برونته اثر بسیار معروفی است. به نظر بعضی از منتقدان ادبی شخصیت کتی بسیار شبیه خود امیلی برونته و شاید هیت کلیف نماینده ی آن دسته از مردانی باشد که امیلی قادر به دوست داشتن آن ها بود. کتاب بلندیهای بادگیر (یا عشق هرگز نمیمیرد) شهرتی جهانی یافتهاست.امیلی برونته اشعار بسیاری نیز سرودهاست. برخی از اشعار او به همراه اشعار دو خواهر دیگرش، شارلوت برونته و آن برونته در یک مجموعه به چاپ رسید.
خصوصیات اخلاقی ویژهی امیلی برونته در این کتاب بهطور خاص مورد توجه قرار گرفته است. برای مثال امیلی برونته بر خلاف خواهرش شارلوت، هیچگاه برادرش برنول را که تمام امید و آرزوهای خانواده را نقش بر آب کرده بود طرد نکرد. برنول که تمامی امیدهای خانواده در او خلاصه شده بود و همگی آرزوی شهرت او را در سر میپروراندند، عاقبت چیزی جز یک دائمالخمر افیونی از کار در نیامد که با تهدید به خودکشی، از پدرش پول میگرفت و در میخانه به هدر میداد. شارلوت بعد از بازگشت از تحصیل در بلژیک و رویارویی با این وضعیت، برنول را طرد کرد و دیگر هیچگاه با او صحبت نکرد. اما امیلی برونته بر عکس شارلوت، سرشار از حس دلسوزی برای برادرش بود و تنها کسی بود که او را هنگامی که نیمهشب به خانه بازمیگشت، کشانکشان تا اتاقش میبرد و از او مراقبت میکرد. شاید امیلی احساس میکرد برادرش هم از دنیا بیزار است و به روش خاص خود، این بیزاری را نشان میدهد.
بنابراین عجیب نیست که بعد از مرگ برنول، تمامی علاقهاش را به زندگی از دست داد. در مراسم خاکسپاری برنول، امیلی برونته با کفشهای نازک روی زمینهای سرد و یخزدهی کلیسا پیادهروی کرد و بیمار شد. اما در هنگام بیماری هیچگاه به خواهرانش اجازه نداد به دکتری خبر دهند تا به قول خودش دکترها چیزخورش کنند! در تمام دوران بیماری، امیلی برونته اجازه نداد کسی از درد و رنجی که میکشد باخبر شود و حتا شارلوت را هم به این حریم راه نداد.
امیلی برونته